حق را بگوييد و تبليغ کنيد و از بيچارگي فردا خبر دهيد شبی که فرمانده سپاه کردستان ، شهید حاج داوود کریمی سینه خیز رفت شما حمله دار هستید؟ نه من حمله کن هستم یک بار که من مکبری می کردم درباره ی گروه خالدین من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت دوم) چه کسی شبانه لباس های رزمنده ها را میشوید و پهن میکند ؟ عملیات والفجر هشت به روایت حاج علی اکبر جعفری
با من رابطه خوبی داشت . اما با پدرش میانه خوبی نداشت. پدرش مخالف رفتنش بود. شاید به این دلیل با پدرش خوب نبود. وقتی هم که به جبهه اعزام شد با اجازه ی عمویش رفت. عمویش گفت : یک ماه به کمک من بیا بعد من اجازه می دهم. پیش عمویش رفت و کار […]
بعداً من یک نصیحت کردم و گفتم همایون جنگ ایران و عراق ، جنگ دو کشور مسلمان است. حالا شیعه بودنش را ما کنار می گذاریم. اما هر دو کشور راه حضرت محمد را می رویم. آنها مسلمان هستند و به تهدید سرانشان دارند با ما می جنگند ، من راضی نیستم که تو مین […]
من با آقای تاج آبادی شوخی می کردم و می گفتم این کتاب ها چیه که می خوانید ؟ وقتی که پیکر پسرم ، شهید مهدی ضیائی را آوردند یک ساک بزرگ پر از کتاب را هم برایمان آوردند . خیلی کتاب های آخرتی بود از آن کتاب های تند و تیز . من یک […]
اواخر سال 1360 بود. ابراهیم در مرخصی به سر می برد. آخر شب بود که آمد خانه، کمی صحبت کردیم. بعد دیدم توی جیبش یک دسته بزرگ اسکناس قرار دارد! گفتم: راستی داداش! اینهمه پول از کجا می یاری!؟ من چندبار تا حالا دیدم که به مردم کمک می کنی، برای هیئت خرج می کنی، […]
خریبچی شهید اسماعیل خوش سیر در روز اول فروردین سال ۴۶ که مصادف با شب عید قربان بود به دنیا اومد و نامش رو به این مناسبت اسماعیل گذاشتند و اسماعیل چند روز بعد از عید قربان سال ۶۷ به قربانگاه پاسگاه زید رفت و اسمانی شد.