• امروز : چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت , ۱۴۰۳
نگاه کردم و دیدم پسر جوانی است که محاسن ندارد

حسرتی که شهید سید مهدی اعتصامی به دل ما گذاشت

  • کد خبر : 5025
حسرتی که شهید سید مهدی اعتصامی به دل ما گذاشت

ما بعد از عملیات والفجر هشت به مرخصی رفتیم و برگشتیم . در آن فاصله ی ده یا پانزده روزی که ما در مرخصی بودیم ، یک عده نیروی اعزامی جدید به گردان آمدند . وقتی که مجددا به گردان آمدیم فکر می کنم ماه رجب بود ، به حسینیه الوارثین رفتیم و نماز ظهر […]

ما بعد از عملیات والفجر هشت به مرخصی رفتیم و برگشتیم . در آن فاصله ی ده یا پانزده روزی که ما در مرخصی بودیم ، یک عده نیروی اعزامی جدید به گردان آمدند . وقتی که مجددا به گردان آمدیم فکر می کنم ماه رجب بود ، به حسینیه الوارثین رفتیم و نماز ظهر را خواندیم . معمولا بین دو نماز ، یا جعفر طهماسبی یا شهید حسن پردازی مقدم یا کاوه ذاکری یا تابش و… دعا می خواندند . معمولا این ها که اسم بردم در صف اول و دوم می نشستند که وقتی میخواهند دعا بخواندند ، بلند گو دم دستشان باشد .

در همان دفعه ای که تازه از مرخصی آمده بودیم و نماز ظهر را خواندیم ، در حالی که منتظر بودیم یکی از این عزیزان مداح دعا بخواند ، یک دفعه یک نفر از وسط جمعیت شروع به خواندن دعای ماه رجب کرد . خیلی هم با صدای بلند و رسا و خیلی هم خوب خواند و صدای گیرایی هم داشت . همه سرک می کشیدند تا ببینند چرا این صدا با صداهایی که تا حالا شنیدند فرق می کند و این کی هست ؟
من هم نگاه کردم و دیدم که پسر جوانی که ریش در صورتش ندارد ، دارد با صدای بلند دعا می خواند . در همان تصویر اول دندان هایش به نظرم آمد که دندان های جلویش کمی فاصله داشت . گفتم حتما ایشان هم مداح است .
این ماجرا تمام شد و بعد فهمیدیم که ایشان طلبه هستند و به جبهه آمده اند و خانوده شان هم طلبه های زیادی دارند . خیلی آدم خنده رو و خونگرمی بود . با بچه ها خیلی سریع ارتباط برقرار کرد . ویژگی هایی داشت که بقیه بچه ها را به سرعت جذب میکرد . خب این یک خصوصیت بارزی بود که یک طلبه با این سن و سال و با این صدا بدون این که خجالت بکشد در حالی که مداح های گردان حضور دارد و با توجه به این که هیچ کس را نمی شناخت ، خودش شروع به خواندن کند . برای همه ی ما جالب بود .
بعد هم در گردان و در آموزش هایی که داشتیم ، ایشان خودنمایی میکرد و بچه ی زرنگی هم بود و بلافاصله در عملیات سیدالشهداء علیه السلام در فکه شهید شد . زمانی که جنازه اش را به موقعیت شهید کهن آوردند ، فکر می کنم مواجه شد با یک کاروانی که برای بازدید از مناطق جنگی آمده بودند . فکر میکنم عمویش هم در همان کاروان بودند .
شهید سید مهدی اعتصامی مثل برق آمد و رفت و شهید شد . هر کدام از این بچه های تازه وارد که می آمدند و شهید می شدند حسرتی به دل قدیمی تر ها میگذاشتند که هنوز هم آن حسرت بر روی دل ما مانده است . قدیمی تر ها میگفتند بالاخره ما این جا آمده ایم و یک حق آب و گلی داریم و بالاخره چند سالی هست که در جبهه هستیم . خیلی نامردی و بی انصافی است که آن ها رفتند و ما ماندیم . یعنی خیلی برایمان عجیب بود . شهید سید مهدی اعتصامی هم مانند شهید غلامرضا زند یک دفعه به سرعت آمدند و دل یک گردان را یک دفعه ای بردند و رفتند . یک مدت نماندند که آدم باهاشون اُخت بشود . مثل برق می آمدند و می رفتند . این یک حسرتی را به دل آدم می گذاشت . شهید اعتصامی هم اینطور شد . بخاطر روحیه طلبگی اش و بخاطر این پایبندی نسبت به مسائل مستحبات و اخلاق ، به سرعت در دل همه جایش راباز کرد و به سرعت هم رفت و حال همه را هم گرفت .

فرماندهی به سبک شهید حاج عبدالله نوریان
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5025
  • نویسنده : حاج ذبیح الله کریمی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه