اگر نتانیاهو خودش اعتراف کند باز هم یهودیستیزی است؟
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مرتضی املشی
لُبّ شهادت این است که یک انسانی ناگهان از درجات عالیهی الهی سر در آورد
شما چطوری جرات کردید صد تا بمب را خنثی کردید ؟
نحوه آشنایی من با شهید حاج قاسم اصغری
آن روز فهمیدم شهید مصطفی مبینی پاسدار است
عملیات خیبر به روایت حاج مهدی قدیمی (قسمت اول)
ترور ابزار کار حکومت رضا شاه
من احمد خسرو بابائی هستم ماجرای ورد به گردان من از کوهدشت لرستان شروع شد . تیپ سید الشهدا یک مقری را در کوهدشت بین جاده پلدختر و اسلام آباد زده بود. به ما گفتند در پشتیبانی بمانید تا جای شما را تعیین کنیم. تا اینکه گفتند گردان تخریب به چند نفر نیرو نیاز دارد. […]
حالا بگویم که من چطور وارد گردان تخریب شدم. من را پیش آقای سلیمانی بردند که الان هستند. آقای سلیمانی به من گفت : شما تا چه وقت می خواهید گردان بمانید. من گفتم: سه ماه. من دانش آموز هستم. آقای سلیمانی یکی از فرماندهان گردان تخریب بود. یعنی رزم ما و مراسم صبح گاهی […]
من و شهید عبدالعلی روشنی ، قبل از عملیات بیت المقدس دو، تقریباً یکی دو ماه قبل از عملیات ، مامور شده بودیم به واحد اطلاعات . حاج مجید مطیعیان ما را مامور کرده بود به اطلاعات . یکی از دوستان به نام انصاری و من و یکی دیگر که اسمش یادم نیست برای شناسایی […]
آنچه میخوانید بخشی از مصاحبه ی نشریه دانشجویی بقچه با شهید مرتضی عطایی (ابوعلی) است : سلام؛ به عنوان هم کلاسی و هم رزم شهید صدرزاده آیا خاطره ای از وی دارید؟ بارز ترین خصوصیت این شهید بزرگوار از نگاه شما چه بود؟ بسم الله الرحمن الرحیم روزی که برای رفتن به سوریه تلاش می […]
در عملیات خیبر شهید حاج عبدالله (فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام و شهید سید محمد زینال حسینی و آقای عبدالله سمنانی و آقای سید ناصر شیمیایی شده بودند و اولین بار بود . افراد خیلی حالت وحشتناکی داشتند از شیمیایی زیرا نمی دانستند آلودگیش چطور است. اطلاعاتی در موردش نداشتند که واگیر دارد […]
قرارمان شد جمعه. یک جمعه داغ وسط تیرماه مشهد. «نفیسه عطایی» دختر خندانی که عکسهایش را در جستوجوی اینترنتی دیده بودم، در را باز کرد. لبخندش از حلقه روسری شکوفه دار بیرون زد. تعارفمان کرد. از در راهرویی رد شدیم که یکطرف دیوارش را کمد یادگاریهای «بابا مرتضی» پرکرده بود. مثل این کمد را در […]
حسین یک عموی شهید دارد که همسرم همیشه از خاطراتش برای او میگفت. اینکه علاوه بر برادر، رفیق خوبی برایش بود. این جمله حسین را تشویق میکرد که کاش بتواند جای عمو را برای پدرش پُر کند، از بچگی دوست داشت کارهای سخت و سنگین انجام دهد؛ مثلاً از بلند کردن بارهای سنگین خوشش میآمد. […]
چند نفری بودیم که خیلی شلوغ میکردیم. با امیر تابش همیشه شوخی و شلوغبازی داشتیم. صدای سید محمد بلند شده بود. یک بار دور هم جمع شده بودیم؛ من، مجید رضایی و شهید امیر تابش نشسته بودیم و دربارهٔ خاطراتمان در محل حرف میزدیم. مجید میگفت: «در محل، خاطرخواه یک دختر شدم که مثل ماه […]
در گردان رسم بود بعد از عملیاتی که انجام می دادیم به بچه ها مرخصی می دادند . ما هم با شهید بهرامی به مشهد میرفتیم . بعد از مشهد هم بچه ها به خانواده شهدا سر می زدند و بعد از آن بچه ها همدیگر را به خانه دعوت می کردند . یک بار […]
13 سال پس از جسارت صدام به بارگاه قدسي حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و كشتار بسياري از شيعيان و سادات و علماي حسيني، حسني و علوي توسط اين جنايتكار و در حالي كه شمارش معكوس حمله به حكومتش به ثانيههاي پاياني نزديك ميشد موسم عاشوراي حسيني در زمستان سال 2003 فرا رسيد. صدام كه خود را […]
در مقطعی که شهید حاج عبدالله نوریان ، فرمانده گردان تخریب ، در نقاهت گاه بود . در گردان هم اگر خبری بود من به ایشان اطلاع می دادم. و اگر دستوری می داد به بچه ها پیغام می دادیم. حاج کاظم خدابیامرز بچه ها را جمع کرد و گفت : شایعه عجیبی شده است […]
شهید مصطفی مبینی ، از لحاظ رفتار و کردار خیلی مظلوم بود. مدام به عبادت مشغول بود و معمولاً آخرین نفر سر غذا می رسید .اگر چیزی گیرش می آمد می خورد و اگر نمی آمد چیزی نمی گفت. معمولا جیره ی غذایی به اندازه بود اما چون دیر می رسید بچه ها سربه سرش […]
خاطراتی که با بچه های گردان تخریب در موقعیت چنانه داشتم به قدری متفاوت و خاص است که من در تصورم آنجا را حرم امام حسین (ع) میدیدم . صبح که چراغ های حسینه روشن می شد ، اگر بیرون از چادر میرفتید ، میدیدید که بچه ها در اطراف چادرها از قبر بلند می […]
یک بار از تهران با قطار می رفتیم به منطقه. در کوپه ها 6 نفر منطقی است. اما 24 نفر منطقی نیست و ولی ما 24 نفر در یک کوپه می خوابیدیم تا به مقصد برسیم. شلوغ بازی های خودمان را داشتیم. شاه ، دزد،وزیر بازی می کردیم. و حکم های خنده دار می دادیم. […]
یک هفته بعد از گذراندن دوره ی آموزشی در گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام ، برای خنثی سازی به میدان مین رفتیم . شهید بسطام خانی در نوار بالاتر از من بود. طبق آموزش هایی که داوود پاداشی به من داده بود با دقت و حوصله شروع کردم به معبر زدن . یک […]
بسم الله الرحمن الرحیم علی حق شناس هستم از رزمندگان لشکر امام حسین (ع) در دوران جنگ تکمیلی . عملیات بیت المقدس بود ،مرحله ی دوم . مدتی قبل در دوره ی آموزشی پادگان غدیر با شهید چترایی با هم بودیم . صبح از درب سپاه سوار اتوبوس ها شدیم و به پادگان رفتیم . […]
در عملیات عاشورای 3 خانه مان کرج بود. من هم رفتم سپاه کرج در انجا به من گفتند گردان حضرت علی اصغر برو خیلی نیرو احتیاج دارند. ما هم 12 نفر از بچه ها ی کرج رفتیم بیشترشان الان زنده هستند. با همدیگر به گردان حضرت علی اصغر رفتیم. از تیپ حضرت سید الشهدا (ع) […]
بسم الله الرحمن الرحیم بنده یوسف کشفی هستم در زمان جنگ اعزامی از بندر عباس بودم و مسیرمان به دارخوین خورد که نیروهای اصفهان آنجا مستقر بودند. یک پاسگاهی بود که ژاندارمری آنجا را تخلیه کرده بود و بچه های اصفهان به فرماندهی و سرپرستی آقا رحیم صفوی مستقر بودند و ما هم به عنوان […]
شهید علی حجابی بچه محل ما بود . بچه ی خیابان 13ابان بود . علی حجابی یکی از بچه های خیلی مخلص بود.تقریبا میشه با سید محمود موسوی مقایسش کرد . یکی از کسایی بود که با اینکه خودش نوجوان بود اما بقیه رو هم تربیت کرده بود. خیلی بچه ساکت و مظلومی بود.خیلی سرش […]
این مقدمه واجبه شاید وقت شما رو بگیرم اما تقاضا میکنیم این رو از تدوین در نیار از این واضح تر و شفاف تر نداریم که در این کاری که شما داری انجام میدی به ظاهر شما نشستی و حقیر اما به جده ام صدیقه طاهره یقین دارم پشت این ماجرا دستی وجود داره و […]
بسم الله الرحمن الرحیم محمد رئیسی هستم از لشکر نجف اشرف به فرماندهی حاج احمد کاظمی آن روز به ایشان می گفتیم احمد و یا به قول نجفی ها می گفتیم احمِد . در جبهه فیاضی یک مسئول خط بود وقتی به هتل بین المللی رسیدیم گفتند الان احمِد میاد . دیدیم یک نفر از […]
خاطره ای که از فضای معنوی جبهه دارم مربوط به شهید محمد رضا مرادی است. بعد از عملیات کربلای چهار بچه ها به مرخصی می رفتند . آقای سلیمان آقایی نزدیکی های عملیات کربلای پنج و بعد از عملیات کربلای چهار به من گفتند که آقای مرادی به مرخصی نمی رود . منم گفتم با […]
یادم نیست که کجا بود ما رفتیک که جایی آب تنی کنیم. با آگاهی قبلی هم نرفته بودیم. من به خاطر سهل انگاری حوله همراهم نبود. هوا گرم بود. می گویند که دستور نبی مکرم است که همیشه وسایلی مانند شانه،مسواک،حوله همراه داشته باشید. که این ها اختصاصی است و حالت عمومی استفاده نکنید. دوستان […]
یک خاطره از شهید همت بگویم.تا یه کم به دلتان بچسبد. وقتی ما از هم جدا شدیم شهید حمید رضا حسینیان و بعد خواهر زاده عزیز من . به لشکر محمد رسول اله در دو کوهه رفت . گردان عمار قبل از عملیات والفجر 1 که پای من تیر و ترکش خورد دستم عصا و […]
شهید میثم (مرتضی) شکوری مسئول آموزش بودند در پادگان امام حسین. سال 61 که ما را بردند آنجا دوره 28 آموزش بسیج بود. من قبلش خیلی آموزش دیده بودم. تک آورهای شیراز با من کاری کردند که من وقتی سال 59 با 13 سال سن تک آور را آموزش دیدم عکس دارم که ژسه از […]