• امروز : سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
برو پسر ! حالشو ببر

بازی شاه دزد وزیر به سبک شهید امیرمسعود تابش

  • کد خبر : 1992
بازی شاه دزد وزیر به سبک شهید امیرمسعود تابش

یک بار از تهران با قطار می رفتیم به منطقه. در کوپه ها 6 نفر منطقی است. اما 24 نفر منطقی نیست و ولی ما  24 نفر در یک کوپه می خوابیدیم تا به مقصد برسیم. شلوغ بازی های خودمان را داشتیم. شاه ، دزد،وزیر بازی می کردیم. و حکم های خنده دار می دادیم. […]

یک بار از تهران با قطار می رفتیم به منطقه. در کوپه ها 6 نفر منطقی است. اما 24 نفر منطقی نیست و ولی ما  24 نفر در یک کوپه می خوابیدیم تا به مقصد برسیم. شلوغ بازی های خودمان را داشتیم. شاه ، دزد،وزیر بازی می کردیم. و حکم های خنده دار می دادیم. در کوچه بغلی ما سه سرهنگ بود. یک سرگرد و یک سروان. چقدر این ها آدم های وارسته ای بودند. ان هم سرهنگ زمان شاه . دو سال از انقلاب گذشته و این آدم با به منطقه می آمد. امیر تابش حکم کرد برای من که به کوچه بغلی می روی و سه تا تشتک این ور و سه تا تشتک ان طرفت و به انها می گویی من از شما ارشدتر هستم و باید برای من پا بکوبید. گفتم امیر جان مادرت بی خیال. گفت : حکم کردم. صدای رسایی داشت. وقتی می خندید عاشق خنده هایش می شدید. گونه هایش چال می شد و دندانهایش سفید بود وقتی می خندید تمام بدنش تکان می خورد. رفتم کوپه بغلی و انها صدای ما راشنیده بودند. تا رفتم جلوی در سرهنگ گفت : شنیدم برو تشتک هاتو بیار . تشتک ها را گذاشتم و سرهنگ ها هم پاشدند و محترمانه پا کوبیدند. من هم رویشان را بوسیدم . گفتند: برو لذت ببر. آنها هم آمدند و با ما بازی کردند و تا صبح بیدار بودیم و بازی می کردیم. انها هم لذت می بردند از اینکه بچه ها شلوغ هستند ولی آزاردهنده نبودند. و مزاحمتی نداشتیم. وقتی به قرارگاه رسیدیم دیدیم که سه نفرشان در قرارگاه نشستند. از همانجا به من گفت تو از ما ارشد تر هستی. و ماجرا را تعریف کردند . سید محمد گفت: شما این کار را کردید؟ گفتم بله تا خود دوکوهه ما نه رزمنده بودیم ونه هیچی فقط شلوغ کردیم.

کم سن و سال ترین شهید گردان ما
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=1992
  • نویسنده : حاج علی شکاری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه