خون شهدا نمیگذاشت شهید سید محمد به مرخصی برود رسول میگفت : بگو من فرمانده تان هستم … بارانی که کلید پیروزی عملیات والفجر ۸ شد بررسی دویدن در میدان مین به روایت حاج جعفر طهماسبی شوخی شوخی با فرمانده گردان هم شوخی ! براى او مردن در رختخواب کوچک بود نصف موهایش را زدیم و گفتیم ماشین اصلاح خراب شده او ثابت کرد یاری امام عصر در حفظ نظام و میهن اسلامی است
روح الله استاد سطح عالی یا شاید ممتاز کانون خوشنویسان بود . کلاس تدریس هم داشت . یک برهه ای بهش گفتم من بهت فقه و اصول یاد میدم و تو هم در عوض بهم خطاطی یاد بده که رفت و برام چند تا کتاب سرخط خطاطی گرفت و با هم یک مدتی کار میکردیم […]
علما و روحانیون ان شاء الله به همه ابعاد و جوانب مسئولیت خودآشنا هستند ولی از باب تذکر و تأکید عرض میکنم امروز که بسیاری از جوانان و اندیشمندان در فضای آزاد کشور اسلامیمان احساس میکنند که میتوانند اندیشههای خود را در موضوعات و مسائل مختلف اسلامی بیان دارند، با روی گشاده و آغوش باز […]
دشمنان ما تصور میکردند با رحلت امام، آغاز فروپاشی این نظام مقدس کلید زده خواهد شد. آنها خیال میکردند امام که رفت، بتدریج این شعله خاموش خواهد شد، این چراغ خاموش خواهد شد. بعد، مراسم تشییع جنازهی امام، آن احساسات مردم، آن حرکت عظیم مردم در حمایت از کاری که خبرگان کردند، اینها را مایوس […]
شیخ شیهد ، حاج شیخ فضل الله نوری یکی از موسسان و رهبران جریان مشروطه در دوره ی قاجار بود . شیخ فضل الله معتقد بود که مشروطه باید مشروعه و اسلامی باشد و در غیر این صورت منحرف خواهد شد و بجای ماهیت ضد استبدادی ، ابزاری خواهد شد برای تایید استبداد . این […]
نهم مرداد سال هزار و دویست و هشتاد و هشت در تهران ، مردم در مسیر دوراهی بزرگی قرار گرفتند . یک راه به سمت قله بود و راه دیگر سرازیری ملایمی بود که به عمیق ترین درّه ختم میشد . فضا را طوری مه آلود کرده بودند که مردم نه قله را میدیدند و […]
کتاب خدا ما را کافى است در روزهاى پایانى عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». ولى بعضى از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع […]
علاقه ی خاصی هم نسبت به حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) داشت ، هم نسیت به سادات و فرزندان ایشان . عجیب هم احترام هر سیدی را نگه میداشت . یادم نمی آید توی سنگر ، چادر ، خانه یا جای دیگری با هم رفته باشیم و او زودتر از من وارد […]
جنگ که شروع شد همه بلاتکلیف بودند؛ یک عده خانوادهشان را از شهر بیرون بردند، عدهای هم با دست خالی از ورود عراقیها به داخل شهر و تعرضات آنها جلوگیری میکردند. ستاد عملیات در هتل آبادان تشکیل شد و فرماندة سپاه به آنجا رفتوآمد میکرد. جبهههای مختلفی در آبادان بود؛ از جمله جبهة فیاضیه، ذوالفقاری […]
وصیت نامه شهید حاج حسین خرازی بسم رب الصدیقین خطاب به فرماندهان و رزمندگان اسلام: – ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم كلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی […]
دلنوشته ی شهید عباس دانشگر (شهید عباس دانشگر این نوشته را اواخر سال (1394) در ایران به رشته تحریر در آورده است . دنیا بوی خون گرفته است. ظلمتِ ظلمِ ظالم بر عالم، پرده افکنده است. آه ای کودک سوری…؛ آه ای کودکان یمن و عراق و ای مسلمانان به خون کشیده شده…؛ قدری […]
توصیه ی من به شما جوانان این است که ضمن اینکه شهید شناسی و معرفت شناسی را انجام میدهید ، کاری کنید که شهداء نصب العین و جزئی از وجودتان شوند . همانگونه که در نزدیکی با بعضی از دوستان خود رفیق و ندار هستید ، از بین شهدا نیز یکی را انتخاب کنید و […]
با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (صل الله علیه وآله وسلم) و با احترام وصیتنامه ی خود را اینگونه می نویسم: “کاش صحبتهای حاج احمد کاظمی سر لوحه ی کار امثال بنده که خادمی مجموعه ای را عهده دار شدیم قرار گیرد.” _کاش وصیت شهدا که قاب اتاق های ما را اشغال […]
مروری بر زمینه ی تاریخی قضایای کردستان بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهو قولی با سلام به محضر امام امت ، خمینی کبیر و امت امام و شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و خصوصا شهدای مظلوم کردستان بنده عرایض خودم را آغاز […]
پيغمبر اكرم ص او (امیر المومنین علی علیه السلام ) را در زمان حيات خود به امير المؤمنين ملقب ساخت. انس بن مالك گويد : من وظیفه ی خدمت به رسول خدا ( ص ) را بعهده داشتم . شبى كه رسول خدا ( ص ) منزل ام حبيبه دختر ابو سفيان بود آب آوردم […]
نیمه شب بود که آمدیم مسجد . ابراهیم با بچه ها خداحافظی کرد . بعد هم رفت خانه . از مادر و خانواده اش هم خداخافظی کرد . از مادر خواست که برای شهادتش دعا کند . صبح زود هم راهی منطقه شدیم . ابراهیم کمتر حرف میزد . بیشتر مشغول ذکر یا قرآن بود […]
آن زمان شایعات بسیار عحیبی در مورد محمود (کاوه) بر سر زبان ها بود که کم و بیش از این طرف و آن طرف به گوش ما هم میرسید . مثلا یکی از بسیجی ها که از نیروهای خود تیپ بود ، میگفت : کاوه عامل نفوذی سپاه توی کوموله بوده … دیگری میگفت : […]
طلبه ی جوان آنقدر زیبا صحبت میکرد که همه را به وجئ می آورد . قدرت بیان او بسیار بالا بود . مخصوصا زمانی که از امام زمان (عج) میگفت . آنقدر عاشقانه با آقا درد دل میکرد که همه اشک میریختند . عملیات فتح المبین به اهداف خود دست یافت . اما تعداد مجروحان […]
روایت پدر شهید عباس دانشگر : برای حضور به موقع در مسجد ، یک رادیوی قدیمی در آشپزخانه بود که همیشه قبل از اذان آن را روشن میکردم تا اعضای خانواده متوجه نماز باشند . گاهی هم که فراموش میکردم رادیو را روشن کنم میدیدم عباس و برادرانش وضو نگرفتند . به کنایه میگفتم : […]
سال ۶۰ اسکورت ما از سقز به سمت سنندج در حرکت بود. در تنگه بیجار به کمین ضدانقلاب برخوردیم، آتش سنگینی روی سرمان میریختند و ما را به رگبار بستند. همان اول کار 10 نفر مجروح دادیم و زمینگیر شدیم. بیسیم هم از کار افتاد و کالیبر هم کار نکرد و رانندهاش ترکش خورد و […]
بخشی از خاطرات شهید مصطفی صدرزاده : حسن کار همه را راه میانداخت. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم خدمت به رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر معرفت هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی عاشقش شده بودند. يک روز که میخواستيم غذا به دست بچهها برسانيم با موتور راه […]
مرتضی عطایی هستم ، متولد سال 1355 در مشهد ، فرزند دوم یک خانواده هشت نفره ، سه خواهر و سه برادر . شغل و حرفه ی من تاسیسات مکانیکی ساختمان است . کارهایی مثل لوله کشی سرد و گرم ، شوفاژ ، آبگرمکن ، پکیج ، هفت هشت سالی هست که مغازه دارم ولی […]
کله قندی گل منطقه بود . از آن ارتفاعات حساس و حیاتی . از بلندی آنجا دشمن به جاده های مواصلاتی و به منطقه ی ما تسلط داشت . همیشه از همانجا بود که مشکل برایمان درست میکرد . تو عملیات آزادسازی مهران هم همین مشکل پاپیچ بچه ها شد . یادم هست روز هفتم […]
یک بار با هم آمدیم مرخصی ، او رفت دنبال کارش و من هم رفتم خانه . به قول معروق خستگی راه هنوز توی تنم بود که آمد سروقتم و گفت : استراحت دیگه بسه … گفتم خیره ان شاءالله جایی میخوایم بریم؟ لبخندی زد و گفت : آره اومدم که هم خودت رو ببرم […]
افتخار میکنم که فرزندم شهید شده است، نمیگویم که من از او راضی هستم بلکه امیدوارم که مرتضی از من راضی باشد. مرتضی به اسلام، ولایت و اهل بیت(ع) خدمت کرد، جنگ سوریه که شروع شد دلش هوایی شده بود که برود سوریه اما اقوام و آشنایان همه ناراضی بودند، اما من گفتم اگر برای […]
برادر محسن یکی از انسانهای بسیار بسیار شایسته و والامقام، باسواد و فهیم و انسانی بود که شاید نسبت به زمان خودش فرسنگها جلوتر بود. این را باور کنید که هر چه ما در مورد او بگوئیم نه تنها غلو نیست بلکه هنوز نتوانستیم بخشی از شخصیت این انسان شایسه و بزرگ را برای نسلهای […]