میخوام پیشت شهید بشم خودت بگو چیکار کنم
چادر اسطوره های گردان تخریب
مقدمات عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری
وای بر آنان كه قدر خودشان را نمیدانند و به اخلاق حسنه آراسته نمیشوند
احساس میکنم عمرم اینطوری تلف میشه
تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی
نحوه شهادت شهید کلهر و شهید مهدی ضیائی
تلنگری که برای همه ما از آب گوارا، حیاتی تره
در قلاجه، یعنی حد فاصل بین اسلامآباد و منطقهی مهران منطقهای تقریبا جنگلی و پوشیده از درخت بود. در آن محل مکانی برای استقرار بود که جزو جبهههای میانی ما محسوب میشد. عقبهی ما در قلاجه یک اردوگاه بود. در آنجا بچهها در چادر مستقر میشدند. آنجا هم محل استقرار و اسکانشان بود و هم […]
ما اسیری 15 ساله به اسم امیر شاهپسندی داشتیم. امیر را به مقر، پیش نقیب محمد بردند. نقیب یعنی ستوان و سه تا ستاره دارد. امیر 15 ساله را به علت یک اتفاقی که در اردوگاه افتاده بود به مقر بردند. قرعه به نام او افتاده بود که ببرند، بپرسند که باعث اتفاقات چه کسی […]
بعد از عملیات سیدالشهداء علیه السلام در فکه، آقا سید محمد زینال حسینی به من و عدهای دیگر از رفقا، ماموریتی داد و ما به جبههی پاوه رفتیم. ظاهرا آن جا تعرضی از سوی دشمن در جبههی پاوه و ارتفاعات ملخ خور انجام شدهبود، که ما هم به آن جا رفتیم. بنده در عملیات کربلای […]
فردای عملیات سیدالشهداء من یادم هست که با یک موتور 250 به محورها رفتم که چگونگی اتفاقاتی که شب قبلش رقم خورده را بررسی کنیم. و دنبال شهدایمان باشیم. آنموقع در حوزهی تخریب یادم میآید که آقا سید محمد، ماموریتی به آقای شهید حاج ناصر اربابیان ابلاغ میکند که به دنبال بچهها بروند و پیکرهایشان […]
بعد از عملیات والفجر 8 ما تقریبا در منطقهی فاو که سه جاده به نام های ام القصر، البحار، بصره داشت، بودیم. یک چیزی قریب به 72- 74 روز مثلا مجموعهی بچههای سیدالشهدا پدافند بودند. آنجا حجم آتش هم زیاد بود. چون به لحاظ موقعیت سیاسی برای عراق گران تمام شده بود. به همین خاطر […]
مادر شهید محمد معماریان: من دیدم بچه دارد از پلهی آخر میافتد. دویدم که بچه را بگیرم، پایم رفت روی نردهی پلهی آهنی، یک جوب سیمانی جلویم بود زمین خوردم و توی آن جوب افتادم. گفتم آی پایم شکست. رفتیم پایم را جاانداختیم و آمدیم. شب تا صبح، نتوانستم از دردش آرام باشم. وقتی رفتیم […]
مجری: شما هیچگونه ارتباطی هم با فرضا وزرا و معاونین ایشان نداشتید اصلا؟ برادر رئیس جمهور شهید: نه اصلا من را نمیشناختند. حتی زمان شهادت ایشان، معاون اجرایی ایشان که سر قبرشان ایستاده بود، من را نمیشناخت و میخواست منرا از بالای قبر کنار بزند، که ایشان جلوتر یا نزدیکتر باشد. چون به هرحال […]
بیل کلینتون: اگر به ایرانیها بنگرید، قضیه ایران کاملا موضوع متفاوتی است. اما، داستان غمانگیزی است که در دوران سال 1950 شروع شد. وقتی که آمریکا دولت دموکراتیک منتخب مجلس، آقای مصدق را برکنار کرد. و شاه را دوباره روی کار آورد. مجری: از طریق سیا _ و بعد او هم بوسیله آیت الله خمینی […]
اواخر سال ۱۳۵۹ بود که با حکم برادر محمد بروجردی، مسئولیت فرماندهی عملیات ستاد غرب سپاه به غلام علی پیچک محول شده بود و من معاون شهید پیچک بودم. عملیات آزادسازی ارتفاعات بازی دراز شروع شده بود. ستونی از نیروهای دشمن روی یال کوه، بین ارتفاع ۱۱۰۰و۱۰۵۰ عبور میکرد و قصد حمله به مواضع […]
عملیات کربلای پنج، ده روز بعد از عملیات کربلای چهار شروع شد. معمولا رسم بود که وقتی یک عملیات سنگینی انجام میدادیم، به مرخصی میرفتیم و برمیگشتیم تا دو ماه بعدش که یک عملیات دیگر طرحریزی کنیم. ولی بعد از عملیات کربلای چهار، در عرض ۱۰ روز با فرمان امام خمینی رحمه الله علیه، خیل […]
خنثی سازی میدان مینهای عملیات کربلای چهار برای بچه های ما مثل آب خوردن بود. تفاوتی نمیکرد عمق میدان مین یک کیلومتر باشد یا ده کیلومتر. اصلا مهم نبود که عراق چه نوع مینی کاشته یا با چه آرایشی مین کاشته. بچه ها که اول معبر مینشستند مثل فرفره تا آخر میدان میرفتند. حتی برای […]
وقتی صدام دید که ایران آتش بس را قبول نمیکند، از تمام دنیا کمک گرفت. مثلاً در عملیات کربلای ۴ مستحکمترین موانع را ایجاد کرد، که شاید در جنگهای اول و دوم جهانی سابقه نداشت و همچین چیزی تا به آن روز ایجاد نشده بود. که من میگفتم تعدادی از آن موانع را در یادمان […]
ما فهمیدیم که در جنگ باید متحد باشیم. مخصوصاً اینکه در زمان بنی صدر بین سپاه و ارتش اختلاف انداخته بودند. در زمان جنگ، ارتش، سازمان نظام یافته و امکانات تسلیحاتی بیشتری از ما داشت. اوایل جنگ سپاه سازمان خاصی نداشت و تعدادی نیرو از شهرهای مختلف دور هم جمع شده بودیم، حتی آشپزخانه و […]
در اواخر اسفند 57 ما با شورای انقلاب صحبت کردیم. گفتیم چهار گروه هستند، هر چهار گروه هم یک هدف را دنبال میکنند. و در خط و یک نگاه هستند. خوب است که به هرحال این جریان به یک مرکزیت برسد و هماهنگ شود و نیروها در هم ادغام شوند. شورای انقلاب کاملا استقبال کرد، […]
-من و تیمم تکتیرانداز بودیم. و چندین بار از داخل خانههای فلسطینیان کمین زدیم. در قالب پروتکل مترسک! به این معنا که یک خانهی فلسطینی را تصرف کنی و آنرا با پوشش، به یک پایگاه نظامی تبدیل کنی.اولین بار که این کار را کردیم در اردوگاه پناهندگان جنین در سال 2006 بود. همانطور که میدانید، […]
صدرالدین الهی: رضاخان را اولین بار چه کسی به شما معرفی کرد؟ سید ضیاء: کلنل کاظم خان سیاح، با مقدمه جالبی. کلنل گفت یک افسر قزاق پیدا کرده ام که به درد کار ما میخورد. هم قد بلند است، هم بداخم، هم پرهیبت، هم افسرهایش دوستش دارند؛ فقط باید رویش فکر کرد. به او گفتم […]
کابینه بعد از مهاجرت در تهران به ریاست محمد ولی خان سپه سالار تشکیل شده، سپاهیان روس که تعداد آنها به صد و پنجاه هزار نفر می رسید، تمام شمال ایران را تا خانقین اشغال کرده بودند. جنگ بین الملل اول تازه آغاز شده بود و در نتیجه تبلیغات شدید مبلغان آلمانی یک تشنج فکری […]
احمد لاینصرف از سید ضیاءالدین طباطبایی درباره احمد شاه می پرسم. سید از حرف زدن درباره ی مرده ها احتراز دارد. ولی ما با هم قرار گذاسته ایم که نیک و بد گفته شد و سید هرچه فکر میکند بر زبان بیاورد. سیدضیاء: .خدا رحمتش کند. پادشاهی بود بی عرضه ،ترسو از آن دسته بچه […]
به محض اینکه شهدای عملیات انتقال پیدا کردند، یک سری اتفاقات دیگر رخ داد، من یادم هست که وقتی در این محور به گردانهای حضرت علی اصغر علیه السلام و المهدی علیه السلام رسیدم، دیدم که یکی از همین بچه های ارتش ساعت شهید حسنیان را از روی مچش باز میکرد. یادم نمیرود، یک ساعتی […]