• امروز : دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت , ۱۴۰۳
نگران بچه هایی بودیم که در الوارثین بودند

پیشروی عراق و شهادت شهید حاج ناصر اربابیان

  • کد خبر : 3261
پیشروی عراق و شهادت شهید حاج ناصر اربابیان

بعد از این که دوران نقاهت شیمیایی را در بیمارستان لقمان قزوین گذراندم و به منطقه برگشتم ، دوستان در غرب بودند و در شهر ماووت عملیات شده بود . لشکر آن جا کار می کرد. وقتی من رسیدم دوستان می خواستند به جنوب بروند . عملیاتی که عراق انجام داده بود باعث شد عراق […]

بعد از این که دوران نقاهت شیمیایی را در بیمارستان لقمان قزوین گذراندم و به منطقه برگشتم ، دوستان در غرب بودند و در شهر ماووت عملیات شده بود . لشکر آن جا کار می کرد.

وقتی من رسیدم دوستان می خواستند به جنوب بروند . عملیاتی که عراق انجام داده بود باعث شد عراق پیشروی کند و کسی در جنوب نمانده بود . من با حاج ناصر اسماعیل یزدی و حاج مجید بودیم . عراق در ارتفاعات تانک گذاشته بود و هر کسی رد می شد را با گلوله می زد .

یک راننده بلدوزر که از آن جا رد می شد را عراق با تانک زده بود . کسی این راننده را از آن جا عقب نمی آورد چون واقعاً خطرناک بود . هر کسی که از آن جا رد می شد سعی می کرد با سرعت برود تا مورد اصابت گلوله قرار نگیرد . ما از آن جا رد می شدیم که راننده بلدوزر را غرق در خون آن جا دیدیم . ماشین را جلوتر پارک کردیم که در تیررس تانک نباشد و پیاده شدیم و راننده را سه نفری از بالای بلدوزر پایین آوردیم . البته عراقی هم شلیک می کرد اما قسمت نبود که به ما بخورد .

هر چه که به ماشین ها دست تکان می دادیم کسی نمی ایستاد که این بنده خدا را با خود به اورژانس ببرد . بالاخره ناصر خودش را جلوی یک ماشین انداخت تا بایستد ما هم با حاج مجید راننده زخمی را در عقب ماشین گذاشتیم و گفتیم این را به اورژانس برسان و او هم رفت.

ما هم به سمت ماشین حرکت کردیم که عراقی دوباره شروع کرد به شلیک کردن و یک تیر به ماشین خورد و گردو خاکی بلند شد و صدای انفجار آمد .

بچه هایی که روحیه ی خدمت گذاری بیشتری داشتند

با دقت نگاه کردیم و دیدیم که ماشین سالم است . صد متر حرکت کردیم و متوجه شدم که پایم دارد می سوزد . نگه داشتم دیدم که یک ترکش روی صندلی افتاده و من هم روی ترکش نشسته بودم . ترکش را انداختم و دیدم که از ماشین بنزین می ریزد . باک ماشین ترکش خورده بود و سوراخ شده بود . یک چوب پیدا کردیم و در باک گذاشتیم . خلاصه رسیدیم و ماشین را  به ترابری  بردیم و ان جا همه تعجب کردند . وقتی باک را باز کردند دیدند که ترکش داخل بنزین رفته بود . این که چطور ماشین منفجر نشده بود خودش یک معجزه بود . باک را عوض کردند و ماشین را تعمیر کردند . از آن جا به سمت جنوب آمدیم .

از پلدختر که می خواستیم به سمت اندیمشک برویم اهالی آن جا جلوی ما را گرفتند و می گفتند عراق همین پشت است . ما تا پادگان دو کوهه آمدیم و دیدیم که هیچ خبری نیست . شایعه مردم را وحشت زده کرده بود .

مقر الوارثین کمی آن طرف تر بود و ما نگران بچه ها بودیم چون بچه ها آن جا بودند . در دوکوهه تجدید قوا کردیم و به سمت الوارثین حرکت کردیم . دژبانی پل کرخه به ما اجازه نمی داد که به آن طرف برویم . می گفتند که عراق همین نزدیکی هاست و به ما گفتند که نگذارید کسی از این جا عبور کند .

برای گذر از آن جا مجبور شدیم با دژبانی درگیر شویم چون نگران بچه ها بودیم . بالاخره رد شدیم و به الوارثین رسیدیم و دیدیم الحمدلله بچه ها سالم بودند و عراق تا موقعیت الوارثین هم نیامده بود .

گنجشک هایی که از لب برکه آب میخوردند

آقای کوهی مقدم با شهید حاج ناصر اربابیان رفتند شناسایی که ببینند عراق تا کجا آمده است . از موقعیت الوارثین تا جایی که عراقی ها بودند حدود 5 الی 6 کیلومتر راه بود . آن جا هم عراق در حال عقب رفتن بود .

وقتی شهید اربابیان و آقای کوهی مقدم عراقی ها را می بینند و می خواهند برگردند تا به بچه ها خبر دهند ، عراقی ها با تیر به پای شهید حاج ناصر اربابیان می زنند . ایشان هم راننده موتور بوده است و به زمین می خورد . آقای کوهی مقدم خودش را پیاده می رساند به مقر و خبر می دهد.

بلافاصله حاج مجید و دو تا از بچه ها با ماشین می روند تا اربابیان را با خود بیاورند . به محل زمین خوردن شهید اربابیان که میرسند ، می بینند موتور هست اما حاج ناصر نیست . ظاهراً عراقی ها حاج ناصر را با خودشان می برند و بعداً جنازه اش را در جنوب ، نزدیکی های شلمچه پیدا می کنند . شهادت ایشان هم به این شکل بود.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3261
  • نویسنده : حاج ابراهیم قاسمی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه