• امروز : جمعه, ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
نحوه شهادت شهید اسماعیل خوش سیر

حاجی ما کار و زندگی داریم شاید این هلیکوپتر بخواهد حالا حالاها بچرخه…

  • کد خبر : 1791
حاجی ما کار و زندگی داریم شاید این هلیکوپتر بخواهد حالا حالاها بچرخه…

یکی از بچه های گردان تخریب لشگر ده ،  شهید اسماعیل خوش سیر بود که چند برادر بودند یکی از آنها ایوب بود . یکی از ویژگی های ممتاز شهید اسماعیل خوش سیر شوخ طبع بودنشان بود . چون همیشه عملیات نبود و چون در فضای دور از خانواده بودند حوصله جوان ها سر می […]

یکی از بچه های گردان تخریب لشگر ده ،  شهید اسماعیل خوش سیر بود که چند برادر بودند یکی از آنها ایوب بود . یکی از ویژگی های ممتاز شهید اسماعیل خوش سیر شوخ طبع بودنشان بود . چون همیشه عملیات نبود و چون در فضای دور از خانواده بودند حوصله جوان ها سر می رفت. معنویات هم تا حدودی می توانست نیاز جوان ها را تامین کند . تعدادی از بچه ها نقش ویژه ای در این فضا ایفا می کردند که در عین حال هم در چارچوب بود که به فضای جنگ لطمه نخورد و هم به بقیه نشاط میدادند . مانند شهید فیروز بخت و شهید خوش سیر که  روحیات خیلی خوبی داشتند . هم اهل معنویت بودند و هم اهل کار و تلاش و نشاط بودند.

در عملیات های آخر که همزمان با مرصاد بود قرار شده بود بچه ها بروند و مرز را مین گذاری کنند . دو قسمت شده بودیم ، یک قسمت برای غرب و یک قسمت برای جنوب ، جنوب که رفتیم نزدیک های عید غدیر بود . فکر کنم شب عید غدیر سال شصت و هفت بود  . آقا سلیمان آقائی مسئول گروه در جنوب بودند و بنده نیز در کنارشان بودم  . یک روز جمعه با بچه ها  قرار بود شب برای کاشتن مین ها برویم . بچه ها مین ها ی 19 را در پشت لندکروز گذاشته بودند . بعد از ظهر جمعه  به خاطر عید غدیر رفتیم ناهار از شهر خریدیم و امدیم. اسماعیل گفت : حاج آقا! چیه این دعای سمات ؟ هی میگن دعای سمات!؟ بردار بیار بخونیم ببینیم چیه این دعا . گفتم عیب نداره ما هم در خدمتیم می خونیم . پاشدیم رفتیم وضو گرفتیم . یادمه رفت مسواک زد و تر و تمیز کرد و بعد اومدیم دعا رو خوندیم و نزدیک غروب جمعه بود و به راه افتادیم جهت کاشتن مین ها . تقریبا 10 الی 12 نفر پشت لندکروز روی مین ها نشسته بودند . با یک حرکت اشتباه ممکن بود مین ها منفجر بشوند . ما از لب خاکریز مین ها را دست به دست می دادیم و دو نفر در جلو ، آقایان کاوه ذاکری و شهید خوش سیر  مین ها را می کاشتند . در حین کاشتن هلیکوپتر آمد بالای میدان که بچه ها کار را رها کردند و جان پناه گرفتند و خود را اختفا کردند. به مدت 2 دقیقه دست از کار کشیدند ولی دوباره با وجود هلیکوپتر مشغول به کار شدند. من از این بی احتیاطی ناراحت شدم ، چون باید از جانشان محافظت می کردند . به میدان دویدم و شروع به فریاد زدن کردم که این چه کاری است که انجام می دهید؟ این دو بزرگوار گفتند حاجی ما کار و زندگی داریم شاید این هلیکوپتر بخواهد حالا حالاها بچرخد…

دنبال حلال باش که حروم زندگیتو به آتیش می کشه

یک شب مهتابی در  شانزدهم و هفدهم ماه بود  . یک مقداری کار کردیم و قرار شد برگردیم و نماز مغرب و عشا را بخوانیم و دوباره برگردیم و مشغول به کار شویم . در برگشت من و آقا سلیمان جلو نشسته بودیم ، کنار راننده و بقیه عقب ماشین . یکدفعه یک 120 خورد کنار جاده ، من به آقا سلیمان گفتم برو ببین برای بچه ها اتفاقی نیافتاده باشد . آقا سلیمان سرش را از ماشین بیرون برد و از بچه ها پرسید چه خبر ؟ بچه ها گفتند چیزی نشده، بریم . همین که ماشین حرکت کرد . بچه ها زدند رو سقف که تند تر حرکت کنید که اسماعیل ترکش خورده ما سریع تر حرکت کردیم که به بهداری برسیم . ماجرا اینطور بود که اسماعیل در برگشت داشت بچه ها را می خندوند و صدای برنامه تلوزیونی ننه نقلی را درمی آورد و بقیه را می خنداند  وقتی 120 خورده بود کنار ماشین ، ترکش ریزی می خوره زیر قلب ایشان و چون ایشان شروع می کنه به خر خر کردن بقیه فکر می کنند هنوز داره بچه ها رو می خندونه . وقتی صدای خرخر سینه ی ایشان ادامه دار میشه بچه ها متوجه می شوند که ترکش خورده ، البته ما خیلی سریع به بهداری رسیدیم اما متاسفانه ایشان به شهادت رسیدند .  روحیه ی ایشان ادب ،شادابی و نشاط در عین معنویت که برای ما خیلی ارزشمند بود .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=1791
  • نویسنده : سید محمد عابدین زاده
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه