• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
وقتی غلامحسین رضایی خاطره تعریف میکرد

شهید غلامحسین رضایی ، جوان خوش خنده ، شوخ طبع و با صفا

  • کد خبر : 3553
شهید غلامحسین رضایی ، جوان خوش خنده ، شوخ طبع و با صفا

شهید غلامحسین رضایی ، جوانی سبزه رو ، بسیار خوش خنده ، شوخ طبع و با صفا بود . توجه اش به مسائل عبادی و ذکر و نماز خیلی خوب بود یعنی آدم باطن دار و با معنویتی بود . به لحاظ نظامی هم خوب و قوی بود .  به قول امروزی ها بمب روحیه […]

شهید غلامحسین رضایی ، جوانی سبزه رو ، بسیار خوش خنده ، شوخ طبع و با صفا بود . توجه اش به مسائل عبادی و ذکر و نماز خیلی خوب بود یعنی آدم باطن دار و با معنویتی بود . به لحاظ نظامی هم خوب و قوی بود .  به قول امروزی ها بمب روحیه بود . من زمانی که تیرماه شصت و چهار به گردان تخریب آمدم ، داشتند تدارک میدیدند برای عملیات عاشورای سه . بچه ها می رفتند و می آمدند و خیلی آموزش یا برنامه ی خاصی در محیط گردان نبود . من و شهید عباس بیات و مجید اسماعیلی ، بهزاد سعیدی و علیرضا زمانی در محیط گردان با هم بودیم . از این جمع علیرضا زمانی و عباس بیات شهید شدند . علیرضا زمانی فکر می کنم در همان عاشورای سه شهید شد .

ما هم زمان در یک روز با هم دیگر آمده بودیم . برادر ناصر مرادخانی و سید شهاب الدین فخر حسینی هم بود . سید شهاب روحانی و طلبه بود . ما یک عده نیروی جدید بودیم که تازه آمده بودیم و برای این نیروی جدید آموزش گذاشتند . آموزش را غلامحسین رضایی می داد و آموزش های اولیه را از ایشان یاد می گرفتیم . روحیات بسیار شوخ و کمدی با حالی داشت . نمیتوانم ادای ایشان را در بیاورم . مثلا تقلید صدای هلیکوپتر می کرد. یا ماجرایی تعریف میکرد و میگفت که رفتیم یک جا یک خروسی بود … . یک دفعه انگار خودش به خروس تبدیل می شد . یک جوری ژست و قیافه می گرفت و شروع می کرد به ادا درآوردن که گویا بازیگر حرفه ای بود .

نحوه شهادت چهارده شهید شیمیایی به روایت حاج مسعود تاج آبادی

تابستان سال شصت و پنج ، در مهران بودیم که من یکی دو ماهی به مرخصی آمدم . از فرمانده گردان ، شهید سید محمد اجازه گرفتم که بیایم و یک سری امتحانات دبیرستان را بدهم و برگردم . در آن جا غلامحسین رضایی و برادرش شهید شدند . غلامحسین رضایی شهید بی سر بود .

یادم می آید که یک جایی در منطقه اروند رود داشتیم می رفتیم ، من دیدم یک سری از بچه ها اصطلاحا در خودشان رفته اند . یک حالتی شبیه به افسردگی و سرخوردگی و در خود فرو رفتن و انزوا بود .

آن زمان ، یک نظری که خیلی جدی مطرح بود این بود که وقتی برای عملیات حرکت می کنید ، اصلا نگران این که گناه های گذشته ات چه بوده و حالا اگر کشته بشوی نامه ی عملت خراب بوده نباش . طبق روایات و قرآن اصلا نباید نگران باشی . روایت میگوید که مجاهد در راه خدا ، زمانی که اولین قطره ی خونش ، به زمین می چکد ، تمام گناهان گذشته اش پاک می شود و کاملا بی گناه است . بچه ها نباید طبق اعتقادات ما یک احساس بد بهشان دست می داد .

اگر این خطا اتفاق می افتاد و یک نفر در این حالات می رفت که می خواست ترس و نگرانی بهش دست بدهد ، طبق معارف دینی ما اشتباه بود .به لحاظ روحی هم ، کسی که می خواهد برود و بجنگد ، نباید چنین حالاتی را داشته باشد .

شهید سید محمد زینال حسینی یک شخصیت عبوس و جدی و کم حرف بود . دیسیپلین نظامی و معنوی را خیلی رعایت می کرد که گردان را بتواند جمع و جور بکند . سید محمد بچه ی میدان خراسان بود و برای خودش یک لاتی بود . آدمی هم بود اهل بگو و بخند و شادی و نشاط ولی در جلوی بچه ها خودش را حفظ می کرد . من هیچ وقت ندیدم سید محمد لباس بشوید ، لباس های خودش را همیشه می برد به موقعیت زاغه ، پیش شهید زعفری می شست که جلوی چشم نیروها ، پای تشت لباس ننشیند . آن حالت جذبه ی فرماندهی اش را همیشه داشته و البته بسیار شیک پوش و خیلی تمیز و آنکارد شده بود . شهید سید محمد زینال حسینی می گفت دیدم بچه ها روحیه هاشون رو از دست دادند ، به غلامحسین رضایی شاره کردم و گفتم که شلوغش کن .

گردان تخریب ، بعد از عملیات خیبر ، منطقه عمومی جفیر

شهید غلامحسین رضایی آنجا شروع کرده بود یک سری ها بازی هایی که داشت و سرود هایی که می خواند را اجرا کرده بود . می گفتند حتی زمانی که رسیده بودند به منطقه عملیات ، کنار جنازه ، روی جنازه های عراقی راه می رفت و بالا پایین می پرید . با همان حالت طنز  و بامزه ی خودش سرود میخواد . (ایران ایران ایران ، رگ بار مسلسل ها) را می خواند و می خندید .طوری که انگار این جنازه ها اثر رگبار مسلسل هاست و ما داریم می این ها را میکشیم و ما این طور و آن طور هستیم .

یادم هست که شهید غلامحسین رضایی ، یک بار خاطره تعریف می کرد و می گفت که یک عراقی را دیدم ، او هم من را دید . من یک نارنجک برایش انداختم ، خوابید و من هم خوابیدم ، هر چه منتظر ماندم نارنجک منفجر نشد . اما من همین طور منتظر ماندم ، عراقی دید منفجر نمی شود ، بلند شد که فرار کند ، یک دفعه نارنجک منفجر شد و عراقی را منفجر کرد .

غلامحسین رضایی ، خاطره هم که می خواست تعریف بکند ، این مدلی تعریف می کرد .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3553
  • نویسنده : حاج مسعود میسوری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه