بسم الله الرحمن الرحیم
با اذن از شهدا .
عملیات خیبر تمام شده بود که من اعزام مجدد انفرادی گرفتم و به منطقه رفتم . سید الشهدا تیپ بود به گردان که رفتم دیدم که گردان نیرو ندارد و بچه ها بعد از عملیات خیبر به مرخصی رفته بودند. گردان منتظر بچه ها بود که از مرخصی برگردند. من هم تنها بودم و به من گفتند برو در چادر بمان تا بچه ها برگردند. قبل از عملیات خیبر چند تا از تیپ ها اضافه شد. یکی از تیپ هایی که اضافه شد و نیرو از شهر ری رفته بود تیپ حضرت عبدالعظیم بود که تشکیل شده بود و در عملیات خیبر هم خیلی موفق عمل کرده بود و بعد از عملیات خیبر نیرو نیامد و خود تیپ سید الشهدا نیرو کم داشت و تیپ حضرت عبدالعظیم را در تیپ سید الشهدا ادغام کردند. من به گردان شهید حسنیان رفتم. تقریباً دو الی سه روز آنجا بودم .حاج ناصر اسماعیل یزدی متوجه شده بود که من به منطقه امده ام. یک روز در منطقه قدم می زدم، کار هنوز شروع نشده بود . شنیدم که یک نفر من را صدا می زند و می گوید برادر معصومی بیا و من دیدم که حاج ناصر است و به من اشاره می کند که به سمتش بروم. سلام کردم وگفتم شما اینجا چه می کنید. خندید و گفت دنبال تو آمدم تا با هم به تخریب برویم و سید محمد هم آمده است. من سید محمد را نمی شناختم و ایشان گفت که سید محمد معاون گردان هستند. و به دنبال شما آمده ایم. بنده خدا سید محمد با شهید حسنیان صحبت کرده بود که یکی از نیروهای ما اینجا آمده و من آمده ام که ایشان را با خودم ببرم شهید حسنیان فکر کرد که من تخریب چی هستم و فکر نمی کرد که من اصلاً تخریب بلد نیستم و تازه می خواهم به تخریب بروم. آن طوری که حاج اسماعیل یزدی گفت مثل اینکه یک مقدار درگیری لفظی هم سر اینکه می خواهن من را ببرند با هم داشتند. خلاصه من را صدا کرد و آقا سید با اخم بیرون آمد و به حاج ناصر گفت : بگو بیاید تا برویم. من ساکم را برداشتم و سوار وانت شدم و ورودم به گردان تخریب از همان سال بعد از عملیات خیبر در سال 1363 شروع شد.