• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
چند روایت از شهید مصطفی مبینی

روح بلند مومن عصیان نمیذیرد

  • کد خبر : 5155
روح بلند مومن عصیان نمیذیرد

    طعم و عطر یک رایحه ی شیرین بعضی وقت ها یک رایحه ی شیرین انسان رو به یاد دوستی می اندازه و بعضی وقت ها هم با ذکر نام دوستی ، انگار رایحه ای در مشام انسان میپیچه . گاهی هم یک کلمه یا یک عبارت ، یا یک بیت شعر ذهن انسان […]

 

 

طعم و عطر یک رایحه ی شیرین

بعضی وقت ها یک رایحه ی شیرین انسان رو به یاد دوستی می اندازه و بعضی وقت ها هم با ذکر نام دوستی ، انگار رایحه ای در مشام انسان میپیچه . گاهی هم یک کلمه یا یک عبارت ، یا یک بیت شعر ذهن انسان رو به سال ها قبل میبره . انگار که این یک بیت شعر ، معنای جدیدی پیدا کرده . مثل این بیت :

 

روح بلند مومن عصیان نمیپذیرد

آری طلای خالص نقصان نمیپذیرد …

 

این شعر مدام ورد زبان مصطفی بود و حتی گاهی این شعر رو مینوشت و توی پاکت نامه میذاشت و به دوستاش میداد . هنوز هم بچه ها این شعر رو به نام مصطفی میشناسن .

شهید مصطفی مبینی

مصطفی مبینی ، خیلی بچه ی ساکت و آرومی بود . یعنی اگر بهش میگفتی بیست و چهار ساعت یک گوشه بایست ، تا بیست و چهار ساعت بعد هیچ صدایی ازش در نمیومد . اما این ظاهر داستان مصطفی بود ، مصطفی روح بزرگش رو پشت ظاهر آرام و ساده و مظلوم و شوخ طبعش پنهان کرده بود .

مثلا هر وقت غذا کم بود ، مصطفی سجده هاش طولانی تر میشد و سجده ی طولانیش وقتی تموم میشد که بچه ها بنده سه رو اجرا کرده باشن . یعنی سهم غذای مصطفی رو هم با سه انگشت نوش جان میکردن .

مصطفی بعد از عبادت خالصانه اش با شوخی و خنده میومد و غذای اضافه ای که ته سفره مونده بود رو نوش جان میکرد .

چند روز قبل از عملیات بدر

چند روز قبل از عملیات بدر بود که بچه ها دور فرمانده گردان ، شهید حاج عبدالله نوریان جمع شده بودن و به قول معروف التماس دعا داشتن که در عملیات شرکت کنن . حاج عبدالله میگفت بجای درخواست از من ، از خدا بخواید که این توفیق رو نسیبتون کنه . من که کاره ای نیستم . بعضی از بچه ها که ظاهرا مطلب رو نگرفته بودن ، همچنان اصرار میکردن . اما مصطفی یک گوشه ، زیر تیر چراغ برق ایستاده بود و نگاهش به آسمون بود . ظاهرا مصطفی مطلب رو خوب گرفته بود …

این همان رازیست که موحدین را به جهاد واداشته است

 

مینی بوسِ حاج عبدالله ، بدون مصطفی حرکت کرد و رفت . چند دقیقه بعد حاج عبدالله به راننده گفت : دور بزن و برگرد . راننده پرسید حاجی : چیزی جا گذاشتید ؟ حاج عبدالله گفت : آره ، مصطفی رو جا گذاشتم . یک نفر به من گفت باید برگردی و مصطفی رو هم همراه خودت ببری … . دور بزن و برگرد …

ارادت شهید مبینی به مادر سادات

مصطفی ارادت مثال زدنی و ویژه ای به مادر سادات ، حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها داشت  . روزی که به شهادت رسید بجای آه و ناله ، فقط ذکر یا زهرا ، ورد زبانش بود ؛

امروز مزار شهید مصطفی مبینی در گلزار شهدای بهشت زهرا ، محل زیارت جوانان عاشق و دلدادگان شهداست . آری ، با این ستاره ها میشود راه را پیدا کرد و با اقتدا به ایشان میتوان راه را پیمود . امام خمینی رحمته الله علیه به پشتوانه ی همین جوانان فرمود ؛ اسلام ابرقدرت ها را به خاک مذلت مینشاند ، موانع بزرگ داخل و خارجی را یکی پس از دیگری برطرف و سنگر های کلیدی جهان را فتح خواهد کرد .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5155
  • نویسنده : گروه تحقیقاتی خالدین
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه