اولین دیدار من با شهید حاج عبدالله نوریان ، بعد از عملیات خیبر بود که من تازه اعزام گرفته بودم و به جبهه اومدم . اعزام های قبل از آن اعزامی که به گردان تخریب لشگرسیدالشهداء علیه السام اومدم ، اعزام به لشگر بیست و هفت محمد رسول الله (ص) بود . قبل از عملیات خیبر در مناطق تهران یک تقسیم بندی جدیدی کرده بودند و خانه ی محل سکونت ما افتاده بود به لشگر ده و دیگر اعزام ما به لشگر بیست و هفت امکان نداشت . به همین دلیل ما آمدیم لشگر ده . آمدیم به لشگر سیدالشهداء علیه السلام و در همان زمان عملیات خیبر داشت انجام می شد و من تازه به گردان آمده بودم . خیلی دوست داشتم اتفاقی بیافتد که من بتوانم به خط مقدم بروم .
شهید حاج عبدالله نوریان ، آقا سید محمد زینال حسینی و یک نفر سومی که به یاد ندارم حاج آقا قاسمی بود یا حاج احمد خسروآبادی بود ، سه نفری آمدند و من درخواست کردم که صحبتی با این سه نفر بکنم . سلام و احوالپرسی کردیم و خودم را معرفی کردم و گفتم اعزامم بصورت پاسدار وظیفه هست حدودا دو سال یا دو سال و خرده ای باید در گردان می ماندم . خیلی از گردان ها از پاسدار وظیفه ای که باید مدت طولانی بماند خوششان می آمد . با علم به این موضوع ، با حاج عبدالله صحبت کردم و گفتم یا ما را ببرید جلو یا اینکه اجازه بدهید من به جای دیگه بروم . گفتم من اینجا بیکار نمیتوانم بمانم ، طاقت ندارم .
حاج عبدالله این حرف را که شنید و گفت شما هیچ جایی نمی روید . همین جا می مانید ، آن هایی هم که رفتند به عقب برمی گردند .
حاج عبدالله این را گفت و بعد هم رفتند .
پیش خودم گفتم من که گفتم از اینجا میروم ، چطور ایشان گفت شما از اینجا نمی روید؟ همینطور مانده بودم که یک دفعه دیدم بچه ها برگشتند و شرایط گردان عادی شد . این اولین دیدار ما بود.