پس از دو روز که از خاکسپاری میگذشت

دیدید که دست و پایم از هم جدا نشده بود

  • کد خبر : 2710
دیدید که دست و پایم از هم جدا نشده بود

دخترم خیلی برادرش (شهید مهدی ضیائی) رادوست داشت و شدیداً بیتابی می کرد و ما هم خیلی ناراحت بودیم. دخترم بعد از شهادت پسرم (شهید مهدی ضیائی) پس از دو روز که از خاکسپاری میگذشت ، خواب خواب برادرش را میبینید که به ایشان می گوید: من را دیدید ؟ مادرم من را دید؟ دیدید […]

دخترم خیلی برادرش (شهید مهدی ضیائی) رادوست داشت و شدیداً بیتابی می کرد و ما هم خیلی ناراحت بودیم.

دخترم بعد از شهادت پسرم (شهید مهدی ضیائی) پس از دو روز که از خاکسپاری میگذشت ، خواب خواب برادرش را میبینید که به ایشان می گوید: من را دیدید ؟ مادرم من را دید؟ دیدید صحیح و سالم بودم ولی هر بار که می آمدم ، مامان دلش شور می زد .مامان می گفت : اگر دست و پایت جدا شود من جواب پدرت را چی بدهم؟ دیدی که دست و پایم از هم جدا نشده بود. می گوید ؛ مریم ! تو و مامان من را دیدید؟ دخترم می گوید آره دیدیم. گفت : من با 6 الی 7 تا فرمانده روی کوه بودیم که همه ی آنها خاکستر شدند و فقط من یکی سالم ماندم. به مامان بگو چقدر غصه یمن را خوردی که دست و پایم جدا نشود.

عطر و بویی که فقط خانواده شهدا حس میکنند ...
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2710
  • نویسنده : مادر شهید مهدی ضیائی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

23آبان
من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …
ماجرای یک بگومگو بین شهید حاج رسول و شهید سید محمد

من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …

23آبان
تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی
اعتکاف در غار ارتفاعات بازی دراز

تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی

23آبان
مطالبه حاج عبدالله ازما این بود که میگفت باید در جنگ تاثیر گذار باشید