شهید حاج عبدالله نوریان (فرمانده گردان تخریب) روی بحث آموزش نیروها خیلی تأکید می کردند . از هر فرصتی و از بیکاری بچه ها در ارتباط با آموزش استفاده می کردند . به ما هم فشار می آورد که تا می توانیم به آن ها سخت بگیریم و بحث آموزش را با جدیت پیش ببریم .
یکی از حساسیت هایی که من نسبت به نیروهای آموزشی داشتم این بود که دستشان را در جیبشان نکنند . یعنی وقتی در صف ایستاده بودند دست هایشان در جیب شان نباشد . به دست در جیب بودن یک مقدار حساسیت داشتم چون نیرو همیشه باید آماده باشد . وقتی دست در جیب باشد احساس می کردم طرف بی خیال هست و اهمیت نمی دهد . به دست در جیب کردن و تسبیح گرفتن در دست خیلی حساس بودم .
شهید پوررازقی و شهید زعفری و یکی دو نفر دیگر از بچه ها بودند که به این کار عادت داشتند . یکی دو بار بهشون تذکر میدادم که دستت را از جیبت در بیاور و سریع درمی آوردند ولی دفعه سوم و چهارم که می دیدم زیاد تکرار می کنند ، یا جیب هایشان را پاره می کردم که شلوار هایشان کلاً جیب نداشته باشد ، یا جیب هایشان را پر از سنگ می کردم که دست هایشان داخل جیب نرود .
یادم می آید یک بار جیب شهید پیام پوررازقی را دوختیم . وقتی دو بار تذکر دادم ولی باز هم توجه نکرد ، گفتم جیبت را پاره نمی کنم اما برو جیبت را بدوز . جیبش را دوخت . شهید زعفری بود و چند نفر از بچه های دیگر . خیلی از بچه ها یا جیب هایشان پاره شد یا جیب هایشان از اول تا آخر آموزش از سنگ پر بود ، یا اینکه دوخته می شد . عکس العمل بچه ها هم جالب بود . بچه ها با خنده استقبال می کردند چون نمی توانستند (نه) بگویند و مجبور بودند انجام بدهند . اما بعده ها دیگر استقبال کردند و سوژه شد .
یک بار هم یادم هست که شهید پوررازقی با یکی دیگر از بچه ها در صف دستشویی ایستاده بودند که وضو بگیرند و برای نماز به حسینیه برود . صبح بود و سرد هم بود . بچه ها هم دستشان در جیبشان بود . من یک دفعه با تشر گفتم : دستت رو از جیبت در بیار . پیام یک دفعه مثل برق پرید و گفت : الان!؟ اخه اینجا ؟
این هم سوژه ای شده بود و اگر دست کسی در جیبش بود ، تذکر میدادیم و مثل برق می پرید . حتی در خیابان های تهران که یکی دو نفر از همین بچه ها را دیده بودم ، همین داستان پیاده شد . این ها بیشتر مزاح بود اما در آموزش من حساسیت داشتم . هم به تسبیح دست گرفتن ، که هر کس رعایت نمی کرد مخصوصاً در پیاده روی ها ، تنبیه میشد و هم به تسبیح به دست گرفتن . یادمه به جای تسبیح ، سنگ می دادم و می گفتم با سنگ ذکر بگو .