داوود جان در دوران مدرسه هم قاری ممتاز بود

خدایا ممنونم ازت که چنین فرزندی به من اعطا فرمودی

  • کد خبر : 4805
خدایا ممنونم ازت که چنین فرزندی به من اعطا فرمودی

این حقیر زهرا مهرخاوران گیلانی هستم که البته در محله مان به فامیلی همسرم شهرت به ابراهیمی دارم . برای پسرم (شهید داوود ابراهیمی) در اصل اسم محمد را انتخاب کرده بودیم اما از آنجایی که اقوام ما به اتفاق پدرشهید قصد زیارت امامزاده داوود کرده بودند و زیارت امامزاده داوود و برای سلامتی من […]

این حقیر زهرا مهرخاوران گیلانی هستم که البته در محله مان به فامیلی همسرم شهرت به ابراهیمی دارم .
برای پسرم (شهید داوود ابراهیمی) در اصل اسم محمد را انتخاب کرده بودیم اما از آنجایی که اقوام ما به اتفاق پدرشهید قصد زیارت امامزاده داوود کرده بودند و زیارت امامزاده داوود و برای سلامتی من نذر کرده بودند ، داوود را به عنوان نام شهید انتخاب کردیم .

شهید داوود ابراهیمی در دهم آبان ماه سال ۱۳۴۹ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی متولد شد . از کودکی خیلی روحیه‌ی شاد و مهربانی داشت و خیلی لطیف و دوست داشتنی بود .
از کودکی عاشق قرآن بود . خاطرم هست که در آن کودکی ، در بالا پشت بام منزل در خلوت و تنهایی رفته بود و قرآن تلاوت می‌کرد . بعد بچه‌های دیگر یواش یواش از راه پله رفتند و ایشان را دیدند . داوود جان هم خوشحال بود که قرآن می‌خواند و خلوت کرده بود و هم ناراحت بود از این که چرا دنبال من آمدید و من را دیدید ؟

داوود جان یک بار از جبهه به مرخصی آمد . روزی که از جبهه آمده بود ، من مشغول خواندن قرآن بودم . آمد یک نگاهی کرد و بالای سر من ایستاد و دید سوره‌ی مبارکه یاسین است .
به من گفت مادر ببخشید ، من جسارت می‌کنم اما هروقت برای خانم‌ها خواستید قرآن بخوانید معنی قرآن را هم بخوانید . من در جبهه یک دفعه که برای شناسایی میدان مین رفته بودم ، سرم پایین بود و تا سرم را بلند کردم ، دیدم فاصله بسیار کوتاهی تا لشکر دشمن داریم . فوراً آیه شریفه (وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ) را خواندم . من خدا را دیدم به وسیله این آیه . بعد از تلاوت آیه متوجه شدم که دشمن من را نمی‌بیند ولی من دشمن را شناسایی کردم و آن‌هارا ما اسیر گرفتیم .

بررسی دویدن در میدان مین به روایت حاج جعفر طهماسبی

داوود جان در دوران مدرسه هم قاری ممتاز بود . قبل از شروع کلاس های صبح ، قاری بود و قرآن تلاوت میکرد . گاهی اوقات من مسیرم آن طرف بود و وقای میخواستم بروم جایی که باید میرفتم ، میشنیدم که صدای صوت قرآن داوود جان در بیرون مدرسه پیچیده بود و در خیابان هم شنیده میشد . من می ایستادم در کنار دیوار و در دلم میگفتم که قربان آن صدایت بروم ، قربانت خودت بروم . چقدر این صدایت قشنگ است . می ایستادم و قشنگ گوش میدادم .
میگفتم خدایا ممنونم ازت که چنین فرزندی به من اعطا فرمودی . کنار دیوار می ایستادم و گوش میدادم و بعد رد میشدم . داوود جان در مدرسه قاری قرآن بود و در مجالس هم همینطور بود . در جبهه هم مطابق آنچه همرزمانش تعریف کردند ، همینطور بوده است .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=4805
  • نویسنده : مادر بزرگوار شهید داوود ابراهیمی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

23آبان
من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …
ماجرای یک بگومگو بین شهید حاج رسول و شهید سید محمد

من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …

23آبان
تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی
اعتکاف در غار ارتفاعات بازی دراز

تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی

23آبان
مطالبه حاج عبدالله ازما این بود که میگفت باید در جنگ تاثیر گذار باشید