به ذهن من اینطور میرسه و اینطور برداشت میکنم که شهید حاج عبدالله نوریان و شهید سید محمد زینال حسینی که در مقطعی فرمانده و معاون گردان تخریب بودند ، در نقش مکمل هم دیگر بودند . شهید حاج عبدالله یک بچه معنوی بود . نمیخوام بگم عملیاتی نبود ولی سیدمحمد علملیاتی تر بود . شهید سید محمد به شدت مذهبی و عاشق امام حسین {ع} بود . به شدت عاشق هیات و سینه زنی بود . شهید حاج عبدالله رو میشه گفت آدم ساز بود . یعنی این دوتا مکمل های خوبی شده بودند .
بچه ها که به گردان تخریب میومدن ، بیشتر اینطور بود که مثلا من بچه محلم رو میاوردم و اون بچه محلشو می آورد . بچه ها که به مرخصی که می رفتن از گردان تعریف می کردن و میگفتن که : آقا ! ما یه گردانی داریم با این خصوصیات . یه شخصی داریم به اسم حاج عبدالله نوریان که خصوصیاتش به این شکله … . ما خیلی کم از دوکوهه نیروی اعزای میگرفتیم . اما گاهی هم ما با حاج عبدالله یا با سید محمد میرفتیم و این دو بزرگوار برای تیرو ها سخنرانی میکردن و از گردان تخریب میگفتن اما گاهی مثلا میدیدیم از بین این جمعیت فقط پنج شش نفر نفر بلند می شدن میومدن به گردان تخریب .
من فکر می کنم شهید حاج عبدالله نوریان ، وقت برای اینکه با بچه ها صحبت کنه یا سخنرانی کنه نداشت . عبدالله ، درست سر بزنگاه بچه ها رو می ساخت . یعنی منتظر اون لحظه می شد و سر بزنگاه میومد جلو . نمیومد بایسته مثلا وسط نماز و به بچه ها بگه : بسم الله الرحمن الرحیم ، امروز میخواهیم در رابطه با امام حسین{ع} صحبت کنیم براتون . اصلا این طوری نبود . مثلا وقتی غروب آفتاب میشد ، یه حالت خیلی قشنگی می گرفت و آروم صحبت میکرد .
ما رزم شبانه هایی که میذاشتیم خیلی سنگین بود . تقریباً سعی میکردیم عین عملیات یا خیلی نزدیک یه عملیات باشه . چون همیشه فکر میکردم که یه تخریبچی توی عملیات از همه جلوتره و آتیش دشمن رو از همه بیشتر میبینه . تو این قصه ها ، عبدالله اون موقعی که مثلاً نصف شب بلند میشد ، میدید الان موقعشه که یک اشاره بزنه . اون موقع یه اشاره میزد و حرف هاش هم واقعاً واقعاً واقعاً همه رو مجذوب میکرد . همه رو میگرفت .
راجع به عبدالله خاطرات اینطوری خیلی دارم . ما توی جبهه زیاد به خودمون فرمانده دیده بودیم . خب بالاخره بعضی فرمانده ها کلاس داشتن و تویوتا لندکروز سوار میشدن . البته همه اینطور نبودن اما نمیشه اینها رو هم نادیده بگیریم . عبدالله یک دفعه تشخیص میداد مه الان باید بیاد و عقب وانت بنشینه . پیش نیرو ها باید بیاد تا به این پنج شش نفری که پشت وانت نشستن یه چیزی بگه ، یه تکونی بهشون بده …
شهید حاج عبدالله نوریان و شهید سید محمد زینال حسینی برای گردان ، قالب ساز بودن بچه ها که میومدن توی گردان ، انگار این دو شهید بهشون حالت میدادن و درستشون میکردن . آمادشون میکردن و خودساخته شون میکردن . یعنی بچه ها رو به یه جایی میرسوندن که دیگه نمیشد روی زمین نگهشون داشت . عبدالله خیلی هنرمند بود توی این کار . من توی جبهه خیلی فرمانده دیدم . خب همه از شهید وزوایی تعریف میکنن . از شهید موحد دانش تعریف میکنن . واقعاً هم تعریفی هستن . همه از شهید حاج احمد غلامی تعریف میکنند و انصافا همه تعریفی هستن . اما هیچکس نمیتونه عبدالله رو با اینها مقایسه کنه . عبدلله یه چیز خاصی بود .
نمیشه به شهید حاج عبدالله نوریان بگیم فرمانده نظامی . چون کسی بود که اومده بود آدم ها رو درست کنه و پرورش بده و به اون جایی که قراره برسن برسونه . نه این که عبدالله به بُعد نظامی فکر نمیکرد ! نه . کار نظامی میکرد ، گردان رو پیاده روی میبرد . گردان رو برای عملیات توجیه میکرد . آموزش ها رو به موقع میداد . بچه ها رو به جاهای مختلف برای آموزش میفرستاد . ولی بیشتر تخصصش این بود که آدم سازی کنه .
توی پادگان دوکوهه قطار میمود دم پادگان نیرو ها رو پیاده میکرد . دیگه نمیرفت تا اندیمشک . وقتی قطار تعدادی نیروی جدید میاورد ، یه دری بود اونجا که نیروها میومدن اونجا آماده میشدن . واحدها و گردان ها هم میومدن تشخیص خودشون نیروهاشون رو برمیداشتن . مثلا میگفتن شما بیست نفر بیاید اینجا و اون ده نفر برن فلان جا .
ولی عبدالله اینطوری نیرو برنمیداشت . میرفت برای نیرو ها یه صحبتی میکرد و میگفت : تخریب اینه … . اما تعدادی که اینطور جذب گردان شدن خیلی کمه . بیشتر نیرو هایی که جذب گردان شدن بچه محل هم بودن و بخاطر تعریف های رفقاشون اومده بودن و موندگار شده بودن .
من یادمه که یک دفعه بچه های سپاه رو اعزام کردن به جبهه . بچه ها کادری سپاه رو که توی تهران بودن رو اعزام کرده بودن چون نیرو کم اومده بود . چند نفر هم فرستادن گردان ما . من یادمه هفت هشت نفر دادن به ما . خب اینا میومدن توی گردان ما اما اصلاً روحیاتشون با گردان تخریب سازگار نبود . همون شب یادمه با سید محمد و عبدالله جمع شدیم و تصمیم گرفتیم همون شب اول ، یه رزم شبانه سنگین بذاریم .
اینا صبح اومدن و به ما گفتن : ما میریم واحدهای دیگه . جای ما اینجا نیست .
ما اینطور جذب نیرو میکردیم که مثلا من میرفتم محلمون و تعریف میکردم از گردان و دو نفر رو برمیداشتم میاوردم . ما توی گردان تخریب هیچ وقت هم نیروی مختص دوره ی سه ماهه نداشتیم . هر کس اومد ، موند . یا شهید شد یا رسید به پایان جنگ یا مجروح شد . خیلی درصد کمی میشد که بچه ها یه مدت بیان و جدا بشن از گردان .
شهید علیرضا جلیلوند یک راننده کامیون بود که اومد به همون کارگاه تراش کاری شهید حاج عبدالله نوریان که گفتم . زمان جنگ رسم بود که سپاه کامیون ها و اتوبوس ها رو میگرفت ، نمره هاشون رو میگرفت تا یک مدت برن جبهه .
بالاخره از این روش راننده کامیون ها رو وارد صحنه جنگ میکردن . شهید جلیلوند هم اومده بود بار بیاره که افتاد توی گردان ما . مدت کوتاهی که توی گردان بود ، مجذوب عبدالله شد . اصلا عاشق عبدالله شد . موندگار شد تا شهید شد .
هرچی عبدالله بهش میگفت تو برو . تو ماشین داری ، زندگی داری ، زن و بچه داری ، قبول نکرد . یادمه حتی بهش پیشنهاد کردن بیا اینجا راننده شو . گفت کجا ؟ یه تویوتا بهش نشون دادن ، گفت بابا اینکه دوچرخه ست واسه من . من برم راننده دوچرخه بشم ؟
شهید جلیلوند خیلی زود اومد وارد گردان شد و خیلی زود هم رفت . کسی از بچه های تخریب از آقای جلیلوند صحبت نمیکنه و ازش خاطره خاصی نداریم چون خیلی زود اومد و خیلی زود هم شهید شد . شهید جلیلوند از اونا بود که بلد بود چطوری تحریم ها رو دور بزنه .