راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج حسن نسیمی من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت ششم) عملیات عاشورای سه به روایت حاج احمد خسرو بابایی میخوام پیشت شهید بشم خودت بگو چیکار کنم به ما یاد داد هرچیز را در زمان خودش از ایشان بخواهیم پیش بینی بُحَیراء از نبوت حضرت محمد صل الله علیه و آله چی شده پسرم؟ بیا ببینم چی میگی؟ شهید غلامحسین رضایی ، جوان خوش خنده ، شوخ طبع و با صفا
طعم و عطر یک رایحه ی شیرین بعضی وقت ها یک رایحه ی شیرین انسان رو به یاد دوستی می اندازه و بعضی وقت ها هم با ذکر نام دوستی ، انگار رایحه ای در مشام انسان میپیچه . گاهی هم یک کلمه یا یک عبارت ، یا یک بیت شعر ذهن انسان […]
از شهید مصطفی مبینی یکی دو خاطره دارم که فکر می کنم مربوط به زمانی است که در موقعیت شهید علی موحد ، واقع در منطقه ی جفیر بودیم . شهید حاج عبدالله نوریان و سایر رفقا هم بودند . صبح ها بعد از نماز صبح می رفتیم می دویدیم و بعد از مراسم صبحگاه […]
شهید مصطفی مبینی در عملیات بدر شهید شد . می گفتند شهید مبینی یکی از شهدایی بود که بسیار بچه ی آرامی بود و دائم ذکر می گفت . در گردان چنین افرادی داشتیم و یکی از کسانی که دائم الذکر بودند ایشان بود . یک شعری هم داشت که همیشه می خواند و ما […]
ما در مقر شهید علی موحد چادر داشتیم و مصطفی مبینی در چادر ما بود. مصطفی از اسطوره ها و با عشق و اهل معنویات بود. خیلی محجوب بود اما ما از بچه های شر و شلوغ بودیم. در چادر ما حاج اصغر و احمد بودند خیلی پرخور و پرسر و صدا بودیم. وقتی مصطفی […]
شهید مصطفی مبینی بچه بلوار ابوذر تهران بود . بچه محل شهید امیر تابش ، برادر سید ریحانی و آقای کاشی بود . قبل از عملیات خیبر به گردان تخریب آمد . خیلی بچه ساکتی بود . صدای خوبی داشت . فرمانبردار بود و گاهی وقت ها که یکی ، دو نفر با هم بودیم […]
شهید حاج عبدالله نوریان ، فرمانده گردان تخریب ، خیلی دوست داشت که بچه ها را سپاهی کند . بچه هایی که در جبهه ماندنی شده و به قول خودش وقف جبهه بودند را پاسدار کند. البته خیلی به من هم گفت. اما نشد و من لیاقتش را نداشتم. کسی نمی دانست که چه کسی […]
من بعد از خیبر که آمدم گردان، در جاده اهواز خرمشهر رفتیم و 50 کیلومتر بعد از آن یک مقری را زدیم به نام حاج علی موحد و چادر ها را با بچه ها برپا کردیم و مستقر شدیم در آن جا به بچه ها تداوم آموزش دادند. ما با حاج ناصر اسماعیل یزدی احمد […]
شهید مبینی خیلی بی نظیر بود . خیلی کم لنگه اش را داشتیم . در مریوان که بودیم هوا سرد بود. بعد از نماز شب ایشان آب از رودخانه می آورد و در منبع می ریخت و زیرش را روشن می کرد تا بچه ها آب گرم داشته باشند. تمام لباسش از دوده ی منبع […]
من در کل جنگ یک بار ترکش خوردم. آن هم عملیات بدر بود. چون از اول تا آخرش شیمیایی می زدند. من هم شیمیایی شدم. اوایلش نمود پیدا نکرد و من هم عقب نرفتم. صدای من هم که اکنون این طور است مربوط به یادگار آن زمان است. تعدادی از افرادی که شرکت کردند به […]
شهید مصطفی مبینی ، از لحاظ رفتار و کردار خیلی مظلوم بود. مدام به عبادت مشغول بود و معمولاً آخرین نفر سر غذا می رسید .اگر چیزی گیرش می آمد می خورد و اگر نمی آمد چیزی نمی گفت. معمولا جیره ی غذایی به اندازه بود اما چون دیر می رسید بچه ها سربه سرش […]