بعد از اتمام دوره ی آموزشی ، اعزام شدیم به منطقه اهواز . رفتیم و در اهواز بودیم . آن موقع این طور بود که بچه ها بصورت تیم تیم می شدند ، دسته دسته می شدند . در مدارس اهواز به ما جا داده بودند . اهواز آن زمان چون تازه جنگ شده بود تقریبا خلوت بود . توپ های دشمن تا بیست وچهارمتری و سپنتا می رسید . ستاد جنگ های نامنظم در استان داری اهواز مستقر شده بود . خلاصه ما آمدیم و هر از چند گاهی برای کار ستادی به آنجا می رفتیم . خانم شهید چمران که لبنانی بود با یکی از جیپ های شهباز آمده بود . بچه ها گفتند این خانم شهید چمران هست و ترددش مشکلی نداره .
اون زمان ، عملا کار ستادی جنگ های نا منظم دست ارتش افتاده بود . شهید چمران قبل از شهادتش ، هر شب عملیات انجام می داد و عملیات ایذایی می کردند و در دهلاویه و چزابه و در قسمت جنوب می زدند به خط دشمن . اما بعد از شهادت شهید چمران عملا دیگه توان این کار ها را از دست داده بودند. ما را هم فرستادند به مقر برای حفاظت از زرکان .
زرکان تخلیه شده بود چون جنگ شده بود . یک ساختمان بود که به ساختمان بهزیستی معروف بود . آن جا را انبار مهمات کرده بودند . آن زمان یک مهندس مجدی داشتیم که ایشان آمد و داشت کار تحقیقاتی میکرد . ما رفتیم در اتاق ایشان و ایشان را دیدم . فکر میکنم یک موشک تاو یا سهند را شکافته بود و روی آن داشت مطالعه می کرد .
آنجا را انبار مهمات کرده بودند . از مین و انواع و اقسام اسلحه و برنو و یک سری اسلحه هایی که من ندیده بودم آن جا انبار شده بود . در جاده مسجد سلیمان بودیم و می خواستیم به سمت شوشتر برویم . ما آنجا مستقر بودیم تا زمانی که ارتشی ها آمدند و می خواستند آن جا را تحویل بگیرند . برای حافظت از بهزیستی ، ارتشی ها با شهید صیاد شیرازی آمده بودند . در بدو ورود ایشان وظیفه داشتیم که ایشان را بگردیم . چون مواد منفجره و اسلحه آن جا بود و هر کسی می آمد فرمانده ما می گفت بگردید و فرقی نمی کند چه کسی است .
به یک سری از فرمانده ها برمیخورد ، چون ما بچه سال بودیم . یادم هست یکی از این فرمانده ها ، از این که وسایلش را بگردیم ناراحت شد و پیراهنش را درآورد و برگشت گفت : میخواهی تا شلوارم را هم دربیاورم ، یکی از این بچه ها که سنش بالا بود گفت : نه ! شلوار جایش اینجا نیست …
ولی شهید صیاد شیرازی که همراه با تیم آمده بود ، بدون مقاومت گفت بگردید و خیلی هم همکاری کرد. اولین بار بود آن جا شهید صیاد را دیدیم و شناختیم .
آن زمان ، سال 60 – 61 من حدود هجده ساله بودم و بچه سال بودم، به آن ها که هم سن و سال بالایی داشتند و هم درجه دار بودند ، برمی خورد . مثلا فرض کنید امیر ارتش بود و موهایش را سفید کرده بود و به هر حال ما بچه بودیم.
بعد ، عملیات آزادسازی سوسنگرد شروع شد که البته ما در آن عملیات شرکت نکردیم . چون ما در انبار مهمات بودیم ولی شلیک هایی که می شد صداشون رو من می شنیدم . بعد از اینکه سوسنگرد آزاد شد ، ما رفتیم شهر را که تا حدودی تخریب شده بود دیدیم. یک رودخانه ای بود که ارتش بر روی آن پل زده بود ، از آن پل رد شدیم . بعد از پل ، دژبانی بود و نمی گذاشتند برویم . همه را می گشتند ، چون مغازه ها و خانه ها تخریب شده بود و کسی ممکن بود بخواهد احیاناً جنسی بردارد و بیرون بیاورد .
بعد از اتمام مدت اعزام ، مجددا به پادگان ابوذر رفتم ، آنجا گفتند میروی افسریه و از آنجا اعزام می شوید . ما رفتیم آن جا یک محوطه ی آسفالتی بود ، نشسته بودیم آن جا که آمدند و صحبت کردند و گفتند آن هایی که تجربه کار تخریب و انفجار دارند کنار بنشینند . من چون با ابزار آلات انفجار در جنگ آموزی شهید چمران آموزش انفجار دیده بودم ، به عنوان اینکه آشنایی داریم ، آمدیم و نشستیم در صف کسانی که این دوره ها را دیده اند . چون اعزام مجدد هم بودیم ، گفتند آنجا بروید . خلاصه جمع شدیم و بیست و یک نفر شدیم .
شبانه راه افتادیم با مینی بوس آمدیم سمت سومار . عملیات محرم تازه انجام شده بود . می گفتند شهید حاج علی موحد هم تازه شهید شده است . آمدیم و مقر ما هم در سومار بود . آن جا چادری بود که در آن چادر ، بیست و یک نفر بودیم ، در بین آن بیست و یک نفر ، شهید هادی مهین بابایی ، مهدی قدیمی ، شهید فراهانی ، علیرضا کریمی ، موسوی و حسن رفاهی فرد بودند .
بعدازظهر ، گردان را جمع کردند که بروند برای آموزش مین و تخریب . ما گفته بودیم دوره تخریب را دیدیم و احساس بی نیازی میکردیم . ما خودرأی بلند شدیم رفتیم و بدون شرکت در آموزش برگشتیم . شهید سید محمد زینال حسینی (معاون گردان) آمد در چادر که برای ما صحبت بکند . کمی چهره ی خشنی هم داشت . گفت در تخریب نباید خودسری صورت بگیرد ، یک مقدار ما خودسری کرده بودیم در واقع که با پای خودمان بلند شده بودیم آمده بودیم . شهید حاج عبدالله نوریان آمد و برای اولین بار حاج عبدالله را دیدیم و آنجا آشنا شدیم .
آن موقع که رفتیم به گردان ، علاوه بر بچه هایی که سابقه کار تخریب داشتند ، بیشتر نیروهایشان را از شهربانی گرفته بودند . یادم هست کسی که از بچه های شهربانی همدان بود ، تعریف می کرد که آن قدر هوا سرد می شد که یک نفر بوده که سر پست ، یخ زده است . اولین تجربه پاک سازی میدان مین هم درست شبی بود که ما سمت نفت شهر برای پاک سازی میدان مین آمده بودیم . مین هایی که برای بار اول دیدیم مین های گوشت کوبی بود که با تله های تاخیری سربی کاشته شده بود . شهید حاج عبدالله نوریان ، آنجا به یک قسمتی اشاره میکرد و می گفت شهید محسن رضایی پور اینجا رفت روی مین و شهید شد .
آن زمان جذب نیرو در گردان تخریب اینطور بود که یک سری از بچه ها به هوای حاج عبدالله به گردان می آمدند و ماندگار میشدند . حاج عبدالله ، بچه ی شمیرانات بود . یک سری دیگر از بچه ها هم بچه ی میدان خراسان بودند و بخاطر آشنایی و هم محلی با شهید سید محمد زینال حسینی به گردان می آمدند . مثلا حاج اقا عابدین زاده هم محله ی سید محمد بود .