یکی از جلوه های قشنگی که در جنگ و جبهه وجود داشت جلوه ی بچه هایی بودکه روحیه ی خدمت گذاری بیشتری نسبت به بقیه داشتند. با ذوق و شوق و علاقه ، عاشقانه به مجموعه ی بچه ها خدمت می کردند و انگار خادم بچه ها هستند .
این بچه ها مسئولیت هایی مثل حمام را به عهده می گرفتند که زحمت زیادی هم داشت . فرض بفرمایید دائماً می بایست با آبگرم کن های نفتی مشکل دار آن زمان سر و کله بزنند . به یاد می آورم که آقای لطیفی ، آقای سید ریحانی همیشه با چهره ی دود آلود و سیاه دیده می شدند . یا بچه هایی مثل شهید اصغر رحیمی عشقشان این بود که برای بچه ها در سرما و گرما ، چای درست کنند . در اوج سرما و گرما که فقط نوشیدن چای برای بچه ها تنوع ایجاد میکرد و خستگی شان را به در میبرد ، شهید اصغر رحیمی خیلی با ذوق و شوق برای بچه ها چای درست می کرد.
یک زمانی مخزنی برای درست کردن چای داشت که یک لوله ی بلندی به آن وصل کرده بود و خیلی خوشحال بود که خیلی راحت تر می تواند برای بچه ها چای درست بکند.
بچه هایی بودند با همچین روحیه هایی و خیلی باصفا بودند .
یکی دیگر از کسانی که در این زمینه به یاد می آورم شهید صبرعلی کلانتر بود . شهید کلانتر آذری بود .لاغر اندام و بشّاش بود و خیلی علاقمند بود به اینکه برای بچه ها خیاطی بکند و لباس هایشان را بدوزد . یک چرخ خیاطی بود که البته خیلی هم کیفیت آنچنانی نداشت . شهید صبرعلی کلانتر عشقش این بود که به این چرخ خیاطی برسد و راه اندازی اش بکند . و حتی یک دفعه یادم هست که وقتی از مرخصی آمده بود ، خیلی خوشحال بود . یک وسیله ای برای این چرخ خیاطی گرفته بود که بشود از این چرخ خیاطی بهتر استفاده بشود . فکر میکنم پدال چرخ خیاطی بود که با پدال کار بکند . شهید کلانتر از یک خانواده بسیار فقیر بود اما در عین حال ذوق و شوق داشت که وسیله ای برای این چرخ خیاطی بخرد .
منزل خانواده ی شهید کلانتر در محله ی خزانه بود و ما تا سال ها بعد از جنگ ، یعنی تا همین اواخر هم به محضر خانواده گرامیشان می رسیدیم . هر زمان که در آن خانه می رفتیم یک دنیا درس برای ما داشت ، یک دنیا تغییر نگاه برای ما داشت که از این خانه و خانواده و با این وضعیت خانه ی ضعیف، این بزرگواران ، چنین شهیدی را به انقلاب و ملت ایران تقدیم کردند.
ما همراه با شهید کلانتر توفیق داشتیم با هم در یک دوره ی غواصی باشیم که آن دوره را آقای فریدون ملایی و آقای میسوری و بچه های دیگه مدیریت می کردند .
یکی از کارهایی که در دوره غواصی اصلی تمرین تمرین بود ، فین زدن بود . فین به کفش های مخصوص غواصی میگفتند و این عمل بالا و پایین کردن پا ، تمرینی بود برای غواصی تا این که ساق پا قوی بشود و رزمنده بتواند در آب به راحتی برای مدت طولانی پا بزند و بتواند شنا کند .
خب در این تمرین خیلی به ساق پا فشار می آمد و دائماً هم در فواصل زمانی بچه ها شروع می کردند به فین زدن .
خاطرم هست که شهید کلانتر آنقدر فین زده بود که شب می دیدیم پتوی ایشون بالا پایین می شود . ایشون به قدری تمرین کرده بود که داشت در خواب به همان صورت فین می زد .آنقدر به خودش در بیداری فشار آورده بود که باعث شده بود همچین احساس و حرکتی در خواب هم ایجاد بشود.
از این تیپ روحیه های با صفا و درعین حال معنوی ، شهید جعفر صادق نصرت خواه را داشتیم که ایشان هم لهجه ی بسیار شیرین آذری داشت و جدا از اینکه در کارهای تخصصی خدمت می کرد ، در برنامه ی نمایشی که با بچه ها تدارک دیدیم و اجرا شد و خیلی مورد توجه بچه ها ی گردان قرار گرفت ، نقش داشت . به ایشان نقش (عدی بن حاتم) را داده بودیم . ایشان باید یک متنی را می خواند که خیلی هم احساسی و عالی اجرا کرد .
یادم هست که نوشته ای را تهیه کرده بود و پشت انگشت شست به سمت ساعد ، این را نصب کرده بود . دستش را می گذاشت روی عصا و می توانست این مطالب را ببیند و بخواند . اجرای ایشان بسیار زیباتر و فراتر از آن چیزی بود که به ذهن ما می رسید . همه متن را خواند و همه مخاطبین را تحت تأثیر قرار دادند . روحشون شاد .
این شهید عزیز ، هم حال و هوای معنوی و هم حس و حال خوبی در این زمینه ها داشت . خاکی بود و در عین حال با نشاط و شاداب نسبت به بچه ها برخورد میکرد .