• امروز : جمعه, ۷ دی , ۱۴۰۳
گفت: بچه هایی که این جا هستند هیچکدام مادر ندارند

وقتی دلم تاب نیاورد و به دنبال قاسم رفتم

  • کد خبر : 3117
وقتی دلم تاب نیاورد و به دنبال قاسم رفتم

قاسم ، در خانه اصلا در مورد جنگ تعریف نمی کرد . بعد از جنگ ، من از دیگران می شنیدم که کجاها رفته و چه کارهایی کرده است . مدتی به جبهه رفته بود و دو ماه گذشته بود و به ما نامه نمی داد . یکی از دوستانش آمد که بچه قلعه حسن […]

قاسم ، در خانه اصلا در مورد جنگ تعریف نمی کرد . بعد از جنگ ، من از دیگران می شنیدم که کجاها رفته و چه کارهایی کرده است . مدتی به جبهه رفته بود و دو ماه گذشته بود و به ما نامه نمی داد . یکی از دوستانش آمد که بچه قلعه حسن خان بود . به من گفت : حاج قاسم گفته برای من پول بفرست . گفتم: دو ماهه که رفته و به من نامه نداده است ، حالا پول می خواهد؟

گفتم آدرسش کجاست ؟ بگو من خودم می روم . دوستش گفت : آدرسش را به من نداده است ، گفته می به اهواز می آیم و شما پول را آنجا به دست من برسان .

خلاصه پول را به ایشان دادم و رفت . فردای آن روز من با عمویش رفتم به آدرسی که دوستش به ما داد رسیدیم و به هتل رفتیم . در میدان وسط اهواز قرار گذاشته بودیم تا اینکه غروب شد ولی ایشان نیامد .

به عمویش گفتم : من از پادگان های اطراف می پرسم و سراغش را می گیرم . یک سواری گرفتم و تمام پادگان های اطراف را گشتم . به یک پادگانی رسیدم که به من گفتند دیروز غروب به یک پادگان دیگر رفتند . با عمویش به آن پادگان رفتیم و نگهبان گفت به پادگان شوش رفتند.

شب شده بود و من به عمویش گفتم که به شوش می روم . عمویش ممانعت کرد و گفت الان شب است ، کجا می خواهی بروی؟ خلاصه فردا هنوز آفتاب نزده بود که حرکت کردیم . وقتی آفتاب زد ما به هفت تپه رسیدیم. آن جا جلوی ما را گرفتند و گفتند که منطقه جنگی است و عراقی ها هستند و منطقه خیلی شلوغ است.

گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم

گفتم هر طور که باشد باید بروم . سر نگهبانی گفت : شما این جا منتظر باشید تا زمانی که ماشین صبحانه بیاید و من شما را با ماشین صبحانه بفرستم . نشستم و یک تویوتا آمد و سوار شدیم و ما را روبروی بیمارستان پیاده کرد.

پایین آمدم و دیدم که یک جوانی می آید رفتم جلو و گفتم پسرم شما قاسم اصغری را ندیدید؟ گفت : قاسم اصغری صبح به اهواز رفت . گفت : اگر دیدمش می گویم که مادرت آمده است . ما به یک مسجد رفتیم و تا ساعت 6 غروب نشستیم اما قاسم نیامد .

در دژبانی اعلام کردند که اصغری بیاید ، اما نیامد . اذان مغرب شد که قاسم آمد و شروع به داد و بیداد کردن کرد که چرا آمدی؟ گفتم برای اینکه یک خط نامه ندادی! خب فقط یک خط می نوشتی که من  زنده هستم ، من دلواپست بودم.

دو تا خانم مامور آن جا بودند و یک پیرمرد هم بود . آنها به قاسم گفتند حالا که مادرت آمده به جای اینکه خوش آمد گویی کنی سرش داد می زنی؟

گفت: بچه هایی که این جا هستند هیچکدام مادر ندارند ! به خاطر همین می گویم نیاید. گفتم : وقتی دلواپست شدم دیگر به چیزی فکر نکردم . خلاصه ما را در قطار گذاشت و ما برگشتیم . دو روز گذشت و یک روز جمعه ای بود که بچه ها گفتند قاسم آمده . انگار فرمانده اش گفته که مادرت راضی نیست که به جبهه آمدی . برو رضایت بگیر و دوباره بیا . پیش پدرم رفته بود و گفته بود که چرا گذاشتی مادرم بیاید؟ پدرم گفته بود : ما حریفش نشدیم.

یک روز به شما خبر می‌رسد که این پاها چه کار کردند

من گفتم که ناراضی نیستم از اولش هم رضایت دادم که رفتی اما هر 20 روز یکبار به من نامه بده و بگو که زنده هستی. من هیچ کاری ندارم برو. خلاصه از ما رضایت گرفت و رفت. و هفته ای یک بار نامه می نوشت . دو سال هم ماند .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3117
  • نویسنده : مادر شهید حاج قاسم اصغری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

04دی
عشق و اطاعت رزمنده ها از حاج قاسم بدلیل اخلاصش بود
این اطاعت از سر عشق بود، نه اجبار

عشق و اطاعت رزمنده ها از حاج قاسم بدلیل اخلاصش بود

03دی
شمه ای از روحیه ی قاطع شهید حاج قاسم اصغری
ولی اگر آزادی عمل بدهند، هر شب ده تا آنتن از پشت‌بام‌ها پایین می‌کشیم

شمه ای از روحیه ی قاطع شهید حاج قاسم اصغری

ثبت دیدگاه

با گروه تحقیقاتی خالدین همراه شوید

سلام!
من پژوهشگر فرهنگ ایثار و شهادت و تاریخ معاصر هستم...

هر روز از شهدای دفاع مقدس ، شهدای دفاع از حرم و شهدای امنیت و اقتدار، ببینید وبخوانید و بشنوید ...

کانال خالدین، یک آغاز برای شروع رفاقت با شهداست...

هر روز از شهدا ببینید و بخوانید و لذت ببرید

برنامه غذایی

رایگان

برای شما!

متشکرم!


Fatal error: Uncaught TypeError: strtoupper() expects parameter 1 to be string, null given in /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php:145 Stack trace: #0 /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php(145): strtoupper(NULL) #1 /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php(107): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Processor\Dom->add_hash_to_element(Object(DOMElement), 2, '<!DOCTYPE html>...') #2 /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Controller.php(155): WP_Rocket\Engine\Optimization\LazyRenderContent\Frontend\Processor\Dom->add_hashes('<!DOCTYPE html>...') #3 /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-conte in /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-content/plugins/wp-rocket/inc/Engine/Optimization/LazyRenderContent/Frontend/Processor/Dom.php on line 145