• امروز : سه شنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۳
فرمانده گردان تخریب تقلب نکرد

امتحان فیزیک شهید سید محمد زینال حسینی

  • کد خبر : 2133
امتحان فیزیک شهید سید محمد زینال حسینی

حالا بگویم که من چطور وارد گردان تخریب شدم. من را پیش آقای سلیمانی بردند که الان هستند. آقای سلیمانی به من گفت : شما تا چه وقت می خواهید گردان بمانید. من گفتم: سه ماه. من دانش آموز هستم. آقای سلیمانی یکی از فرماندهان گردان تخریب بود. یعنی رزم ما و مراسم صبح گاهی […]

حالا بگویم که من چطور وارد گردان تخریب شدم. من را پیش آقای سلیمانی بردند که الان هستند. آقای سلیمانی به من گفت : شما تا چه وقت می خواهید گردان بمانید. من گفتم: سه ماه. من دانش آموز هستم. آقای سلیمانی یکی از فرماندهان گردان تخریب بود. یعنی رزم ما و مراسم صبح گاهی ما با ایشان بود. خیلی از کارها را آقای سلیمانی در گردان انجام میداد. من را آقای اخلاص وند پیش ایشان برد. گفت نمی شود. ما باید آموزش بدهیم که س یا چهار ماه طول کشید ما قبولت نمی کنیم. خلاصه من هم می خواستم زمان امتحان به تهران برگردم. من مثل بقیه دین و ایمان نداشتم که خیلی در جبهه بمانم. با ناراحتی و غم وغصه برگشتم به پادگان دو کوهه. و آنها قلاجه بودند . یادم هست که من را نپذیرفت. یکی از رفقایم را دیدم و آن ها در مجتمع آموزشی زده بودند  گفت حسین خانی اینجا چکار می کنی گفتم رفتم گردان تخریب ، گفتند حداقل 6 ماه باید بمانی و من هم 6 ماه نمی توانم بمانم. من را رد کردند . من هم دلم گردان تخریب می خواهد. گفت انجا مجتمع آموزشی ندارند می خواهی به عنوان مسئول مجتمع اموزشی بری آنجا. گفتم از خدا می خواهم. به من یک سرباز دادند و نیسان دادند و من با اقتدار امدم . وظیفه من این بود که از رزمنده ها امتحان بگیرم یک کار دیگرم این بود که رزمنده ای که درسی را بلد نیست من آن درس را به رزمنده یاد بدهم. من عربی خیلی خوب بلد بودم که درس بدهم.   من هم معلم علوم تربیتی بودم  . من را معرفی کردند به حاج مجید . چادر فرمانده ها انجا بود و من هم یک چادر مستقل برای خودم زدم و یک سرباز هم در اختیار من گذاشتند و کارها را انجام می دادند دو روز نشد که دیدم یک نفر لاغر اندام آمد از پیراهن های سفید آخوندی پوشیده است یک شال سبز هم داشت و تمام صورتش نور بود و مظلوم بود و خیلی با ادب . گفت سلام، من می خواهم دوم نظری امتحان  بدهم .  من سال دوم نظری می خواهم فیزیک امتحان بدهم. گفتم فردا بیا ، من باید برم در پادگان برگه امتحانی سال دوم نظری را بگیرم . برگه امتحانی مخفی و پلمپ شده بود. امتحانش را داد و من برگه را صحیح کردم و دیدم که خراب کرده است. من ناراحت شدم و گفتم تو به این مومنی این چه وضع امتحان دادن است . درست را بخوان . من برگ امتحانی را پاره کردم  دلم سوخت و کتاب فیزیک را گرفتم. به ما جواب ها را گفته بودند. من هم محدوده جواب ها و جواب ها را  به این گفتم . گفتم برو این ها را بخوان و دفعه بعد بیا امتحان بده. فکر کنم دفعه بعد نیامد. بعدش آقای اخلاص وند آمد . گفتم یک پسری اومده بود مثل ماه بود. گفت کی بود. گفتم  : فردا تو صبح گاه بهت نشان می دهم . من صبح ها با این ها می دویدم.  گفتم ببین آن آقا بود. گفت: آن فرمانده است. خود حاج محمد بود.  گفتم چرا این آدم مظلوم را گذاشتند فرمانده . این خیلی مظلوم و با حیاست. فرمانده ها یکی از یکی با حیا تر بود. این هم خاطره مجتمع آموزشی.

ماجرای سهمیه سفر حج شهید حاج عبدالله نوریان
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2133
  • نویسنده : حجه الاسلام احمدرضا حسین خانی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه

با گروه تحقیقاتی خالدین همراه شوید

سلام!
من پژوهشگر فرهنگ ایثار و شهادت و تاریخ معاصر هستم...

هر روز از شهدای دفاع مقدس ، شهدای دفاع از حرم و شهدای امنیت و اقتدار، ببینید وبخوانید و بشنوید ...

کانال خالدین، یک آغاز برای شروع رفاقت با شهداست...

هر روز از شهدا ببینید و بخوانید و لذت ببرید

برنامه غذایی

رایگان

برای شما!

متشکرم!