چند بیت شعر را که خودم سرودم هم تقدیم میکنم
ای لاله های زخمی ای آینه ها ای که مانده داغ تان بر سینه ها
دل به یغما رفت و من جا مانده ام در پس این عشق تنها مانده ام
باز دیشب خواب سنگر دیده ام خواب زخم و خون و خنجر دیده ام
خواب می دیدم شقایق سرنداشت نخل ها می سوخت و خاکستر نداشت
قلبم از هجران دوباره تنگ شد نده در من خاطرات جنگ شد
باز دل آهنگ بستان کرده است یاد آتش در نیستان کرده است.
یاد آتش یاد نی یاد غروب یاد آن سیمای دلتنگ جنوب
یاد ترکش در هجوم تیرها رأس خون بر تیغه ی شمشیرها
یاد ایامی که دا پر راز بود آرزوی هر کسی پرواز بود
یادآن روزی که عاشق می شدیم مست با عطر شقایق می شدیم
دستمان بر زانوی غم می زدیم سینه با یاد محمد می زدیم
یاد می کردیم از دشتی غریب ظهر عاشورا و مردانی نجیب
اشک سیلی خوردن زینب رفتن خورشید روی نیزه ها
خیمه ها با کودکانی بی سلاح چشم های شرمگین ذوالجناح
تشنه کامان به سوی کربلا دست خونین علمدار خدا
لحظه ها رفتند مثل موج آب مثل یک نقش خیالی مثل خواب
خاطرات فتح خیبر ماند و من داغ سنگین برادر ماند و من
حرفم با شهدا این است که :
دستی که ورق می زند این خاطره ها را، باید بنویسد غم جان کندن ما را .
ماندیم و شما بال گشودید از این شهر رفتید به جایی که ببینید خدا را
تقدیر همان بود که بمانیم و بپوسیم آلوده کنیم از نفس خویش فضا را
انصاف همین نیست که از آن همه خوبی بر کوچه بگیریم فقط نام شما را
دیشب کسی از عرش فرود آمد و دیدم برگردنش انداخت پلاک شهدا را
تقدیم به همه شهدا ، شهدایی که خیلی غریبانه و مظلومانه نه مادر و نه خواهری بالای سرشان بود که سرشان را با دامن بگیرد و نه پدری . انشااله که اربابمان از آنها دستگیر ی کرده باشد.