• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
همیشه میگفتم احمد الهی دورت بگردم

نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او

  • کد خبر : 5485
نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او

من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می‌شود، حداقل تیتر همه روزنامه‌های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همان طوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می‌رود یا فوت می‌کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران […]

من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می‌شود، حداقل تیتر همه روزنامه‌های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همان طوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می‌رود یا فوت می‌کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران از دنیا رفت. فکر می‌کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران دارد، با حقی که دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل هستند و به حق هم مورد تجلیل بودند، کمتر نباشد و شاید در ابعادی بیشتر باشد.

خب، ما با احمد خیلی رفیق بودیم. هرچند من نمی‌دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم. همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می‌شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم. فکر می‌کردم بهترین چیزی که می‌تواند این را ثابت کند، این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم به احمد.

وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگی‌مان را می‌کرد؛ هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می‌دیدیم، خرازی را در احمد می‌دیدیم. زین‌الدین را در احمد می‌دیدیم. همت را در احمد می‌دیدیم. خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه می‌دیدیم. شما وقتی یک کسی یادگار همه یادگاری‌هایت است، یادگار همه دلبستگی‌هایت است، یادگار همه بهترین دوران عمرت است، این را از دست می‌دهی، این یک از دست دادن معمولی نیست. احمد با رفتن خودش، همه ما را آتش زد.

خب. مدت ها از زمان جنگ گذشته بود، دلخوشی‌مان به هم بود، نه این که پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، قوت قلب معنوی برای هم بودیم. در بیان کردن موضوعات، نصیحت کردن هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم.

من معتقد هستم هر ایرانی باید در خانه خود یک عکس شهید داشته باشد

من همیشه به احمد می‌گفتم: «الهی دردت بخوره توی سرم». اصطلاح من بود نسبت به احمد، می‌گفتم: «دورت بگردم.» آن چه که مکنونات قلبی‌ام است، از خدا می‌خواهم، خدا هر چه سریع‌تر مرا به او ملحق بکند و خودم را مستحق این عنایت خدا می‌دانم و به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت: «مرا ببر. ما را تنها نگذار.» این را خواهم گفت.

خدا رحمت کند، شهیدی داشتیم همیشه ورد زبانش این بود: «یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم/ حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم/ پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت/ آن که نارفته و جامانده منم» فکر می‌کنم مصداق این شعر، من هستم. باور کنید به احمد حسودی‌ام می‌شود. دلم می‌خواهد همه عمرم را بدهم، فقط یک بار دیگر صدای احمد را بشنوم.

وقتی که جنگ تمام شد تا روزی که شهید شد، هیچ روزی، هیچ لحظه‌ای، هیچ ساعتی نبود که ما با هم باشیم و او با حسرت پشت دستش نزند و نگوید ما ضرر کردیم و شهدا برد کردند. نه تنها برای شهید شدن آن قدر بی‌تاب بود که از زنده ماندن خودش ناراحت بود و ضمن این که آرزویش شهادت بود، یک آرزوی دیگرش زودتر رفتن بود.

مصاحبه ی حاج قاسم سلیمانی با برنامه روایت فتح

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5485
  • نویسنده : حاج قاسم سلیمانی
  • منبع : کتاب برادر قاسم

خاطرات مشابه

27تیر
مادری که با دستان خودش، پسر شهیدش را در خاک گذاشت
13تیر
حاج قاسم گفت پیکر شهید بادپا بخاطر من برنمیگردد
در کرمان همه شهدا را خودم دفن می کنم

حاج قاسم گفت پیکر شهید بادپا بخاطر من برنمیگردد

13تیر
حسین بادپا که با اصرار خودش را به قافله شهدا رساند
او چه بسا توانست از شهید یوسف الهی هم پیشی بگیرد

حسین بادپا که با اصرار خودش را به قافله شهدا رساند

ثبت دیدگاه