• امروز : شنبه, ۲۱ مهر , ۱۴۰۳
از همان کوچکی یک حس بدبینی نسیت باین مردم در من پیدا شد

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت دوم)

  • کد خبر : 5499
من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت دوم)

از همان کوچکی یک حس بدبینی نسیت باین مردم در من پیدا شد که هرچه بزرگتر و در امور اجتماعی داناتر و بیناتر گردیدم روشن و استوار تر گردید که این یک حقیقت مهم اجتماعی ایران بود که بسیاری سرها را بباد داده و میدهد و خواهد داد . و یکی از بزرگ ترین خوشبختی […]

از همان کوچکی یک حس بدبینی نسیت باین مردم در من پیدا شد که هرچه بزرگتر و در امور اجتماعی داناتر و بیناتر گردیدم روشن و استوار تر گردید که این یک حقیقت مهم اجتماعی ایران بود که بسیاری سرها را بباد داده و میدهد و خواهد داد . و یکی از بزرگ ترین خوشبختی های من این است که نزائیده جزوخون من شد بعد ها در این حقیقت بسیار اندیشیدم و آن را بسیار سنجیدم و عاقبت بهتر دیدم که اصلا به این مردم اعتماد نکنم و وارد میدان سیاست نشوم و خود را بیهوده آلوده ننمایم . هر چه عقل رو می آمد ، آن احساسات خانوادگی فرو مینشست . کم کم از این صرافتها افتادم اصلا فکرم از هرچه کهنه بود برگشت . خدابیامرزدش پدر بزرگ هم جزو عتیقه جات گردید .
سالها میگذشت تصدیق ابتدائی ، متوسطه ،مدرسه سیاسی دانشکده حقوق ، فرنگ ، تهران سالهاست گذشت . کم کم تاریخ های مشروطیت رنگ و وارنگ یکی بعد از دیگری از دیگ در آمد . لازم بود اطلاعات اجمالی خود را راجع به نهضت مشروطه تکمیل کنم . یک کتاب خریدم بر طبق عادت همیشگی خود همینکه باز کردم تا نظری بر آن بی اندازم و تمام صفحهیک سند تاریخی مربوط به حاج شیخ فضل الله نوری بود .

عجب اتفاقی ! این اتفاق اثر محسوس در من نگذاشت . رد شدم ، فردایش تا باز همین کتاب را باز کردم یک عکس از حاج شیخ فضل الله آمد با صحبت هایی . عجب! این دو مرتبه !
ولی عرگز به خاطرم خطور نمیکرد که چیزی درباره حاج شیخ فضل الله بنویسم .
در اصر خواندن این کتاب زده شدم . نه چندان برای اینکه نسبت به حاج شیخ کینه ورزیده بود بلکه بیشتر برای این که از خلال صفحاتش کاملا بر می آمد که نویسنده آن قبل از شروع به نوشتن این اصل را پایه کار خود قرار داده است . باید موافقین دموکراسی دسته گل نثار کرد و مخالفین آن را به لجن کشید . و بحکم همین اصل ناگزیر در پیبچها و خم ها و پخت و پز ها و تعبیر و تفسیر های بی حد و حصری افتاد . تاریخ ننوشته دلی از عزا در آورده است .

این کتاب در من اثر زننده ای گذاشت و افسوس خوردم که کسی نیست تا بمزخرفاتش جواب بگوید . من که کاره ای نیستم . به من چه ؟

این کتاب به کنار ! یک کتاب دیگر باز کردم باز حاج شیخ ! عجب این سه مرتبه . یعنی چی ؟ باز هم بگذریم . هرچه بیشتر در این کتاب دومی پیش میرفتم کسل تر میشدم . یک مردرند مبتذلی میدیدم که یک بغل کاغذ پاره از توی خاکروبه ها جمع کرده و جلد کرده . یک تعرفه شخصی این است . نتیجه تمام عمر این آقای پدر مادر دار ، نا برمرده ، بر زنده باید گریست . هرچه در این کتاب دومی پیش میرفتم کسل تر میشدم تا این که به این قسمت رسیدم :

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت اول)

واقعه میدان توپخانه ! مهمتر از همه اینست که آن حماعت که فریان میکشیدند دین نبی میخواهیم ، صد ها قرابه شراب و عرق در گوشه و کنار گذارده و هرچند دقیقه جامی سر میکشیدند . حاج شیخ فضل الله که با چشم عرق خوردن آنها را میدید عمل آنها را نادیده می پنداشت و چون کار بلا کشید او گفت نخورید . این کار را نکنید . الواط جواب دادند این دروغ است ما محض رفع عطش میخوریم .

خوانندگان تصور نفرمایند من از روی طرفداری مشروطیت مطلب بالا را نوشتم بلکه خودم حضور داشتم و ناظر اعمال آنها بودم . کهه ناگاه گوئی سالها را همه آب برد و یک مرتبه برگشتم به حالت کلاس پنج ابتدائی . منبر همان بود و مطلب همان … الله الکبر . عجب مردمان وقیحی هستند . راستی انسان نمیداند بخندد یا گریه کند . آخر مردی که بی شرم و شرف امروز پس از نیم قرن که تعصبات مذهبی صد درجه کمتر و استعمال مشروبات الکلی نسبت به آن وثت صد درجه بیشتر شده و علنی تر شده آیا کسی جرات میکند در کنار و گوشه میدان توپخانه عوض قدح آب آلوغرابه های شراب و عرق بگذارد که آن روز این کار را کرده باشند . انهم در حضور علمای اعلام آخر . مردیکه یک چیزی بگو که بگنجد . به بیتید کهر وقاحت ما مردم به کجا ها کشیده است . این است نتیجه ترقیات ما . حالا انصافا اراذل و اوباش آن فراش ها و قزاق ها و قاطرچی ها بودند ؟ لااقل سند کتبی بدست کسی ندادند . آن بدبخت ها هرچه بودند لااقل اینقدر ادعا نداشتند . راستی که آدم کله اش داغ میشود . خلاصه خیلی اوقاتم تلخ شد اما به من چه ؟

من که تاریخ نویس نیستم . باز هم میگوئی پس به من چه ؟ پس به کی چه ؟ اگر وظیفه ی تو که میتوانی بنویسی نیست پس وظیفه ی کیست ؟ تو لاقل میتوانی این تیکه ی تاریخ را روشن کنی . چرا نمیکنی ؟ تو نکنی کی بکند ؟
از گوشه و کنار ها این گونه تذکرات را جست و گریخته به من میدادند ولی باز هم نمیخواستم زیر بار بروم .
اصلا من از قوم و خویش بازی خوشم نمی آید . حقیقت خودش راه خودش را از یک جائی باز خواهد کرد و روی خود راعقبت خواهد نمود . اما اگر راستش را بخواهید خودم هم کم کم درونا دچار تردید شدم . در هر حال باشد تا ببینیم آخر عاقبت کار چه خواهد شد . آخر عاقبت یک روزی در همان زباله دان پس از یک مقدمه چاخان این تکه را خواندم :

من آن مشروطه ای را میخواهم که عموم مسلمین میخواهند

یک پاکت بزرگ از چلوار که سراو مهر و لاک شده بود …
بدست نگارنده این تاریخ افتاد . در این پاکت صد ها احکام و فتوا و تلگراف و نامه هایی است که بعد از توپ بستن مجلس از طرف روحانیون مستبد و رجال معروف در تحریم مشروطیت و مخالفت آن با کذهب اسلام منتشر نموده و یا تقدیم دربار استبداد کرده اند . آنوقت درباره این سند دروغ ها به هم بافته ، آنوقت شارلاتان بازی در آورده ، آنوقت ای بر اون ذاتتون لعنت …
این سندی بود که بیست سال بلکه بیشتر در دست خود من بود و خود من با حسن نیت تمام جبریان انداخته ام . یم سند معصوم ، هنوز هیچی نشده ببینید چه دروغ های گنده ای درباره ی آن آروغ میزنند این بی چشم و روو ها در این پاکن خبر ها نبود که صدها احکام و فتوا و تلگرافات و نامه ها در آن باشد .

توضیح : هنگام نهضت مشروطه آقا ضیاء الدین پسر شیخ فضل الله در نجف تحصیل میکرده . محرر حاج شیخ مرتب خبرهای خانوادگی و مملکتی را برایش مینوشته . گاهی هم خود پدر به خط خودش برای پسر نامه میفرستاد درباره میدان توپخانه همان وقت محرر به آقا ضیاء الدین اینطور مینویسد : آمدند به خانه حضرت حجه الاسلام …. ایشان هرقدر ابا و امتناع کردند از این که تشریف نبرند مردم قناعت نکردند . ایشان را به هر نحوی بود بدوش کشیدند تا وسط دالان بلا بردند . بواسطه ازدحام و هجوم مردم حضرت حجه الاسلام ضعف کردند . در وسط دالان مدتی متوقف شدند تا حال ایشان بجا آمد . با کمال کراهت بردند در میدان توپخانه محلی که آقایان دیگر نیر اجتماع داشتند . این یک نامه خصوصی است مانند بسیاری نامه های دیگر که محرربرای آقا ضیاء الدین به نجف نوشته . صحت و صدق آن امری طبیعی و مسلم است . بعلاوه بعد ها بکرات شنیده ام که حاج شیخ در این امر غافل گیر شده ابدا رغبتی به اینگونه تظاهرات نداشته است و چند روزی که باجبار در توپخانه مانده دائما چه به نطق و چه به اعمال نفوذ در دربار برای برچیدن آن بساط کوشده است و مکرر میگفتند این حرکات یعنی چه ؟ راهش این نیست . این راه غلطی است و مانند اینها و آخر هم در اثر همین اقدامات و بیانات او بساط توپخانه برچیده شده ، روش حاج شیخ در امر مشروطه از آغاز تا انجام خیلی پخته تر و سنجیده تر و متین تر و محکم تر از اینگونه بازیها بوده است .من خبر دارم که آن تارخگره به منزل آقا ضیاء الدین هنگامی که رئیس دیوان کیفر بود میرود و تقاضای اسنادی میکند ، هموی من در کمال سادگی و صفا هرچه داشته جمع کرده برای او میفرستد . این کاغذ جزو کلکسیون کاغذ ها و جزو آن اسناد بوده ( آقا ضیاء کاغذ های پدرش را دسته کرده بود ) آنوقت این تاریخ گر تلخگوشت بد اندیش آن کاغذ را در کتاب خود نقل میکند . برای چه ؟ برای این که خود را محققی دقیق جا بزند ولی درعین حال با مقدمات و موخرات و تعبیرات و تفسیرات کج و کوله خود ، پر و پاچه منعم خود را گرفته و پدرش را در می آورد . اینها هستند پاک خویان قرن وقاحت و سد مسجل پاک خویی ایشان همین هاست .

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت نهم)

 

مبادا چیز های دیگر قاطی زده باشند که حتما زده اند . عجب عده ای هستند که امیدشانرا برای آباد کردن این ملک و اصلاح کردن این مردم در بساط سواد و فرهنگ مینهند مگر اینها این عصاره های دروغ و سه روغ و چاپ و چاخان همه دیپلمه و لیسانسه و دکتر نیستند . مگر همه عنعنات ملی نیستند ؟ پس دیگر چه امیدی “؟ دیگر چه عاقبتی ؟ با خودم غرولند میزدم و طول اطاق را با قدم ذرع و پیمان میکردم . در این حیص و بیص ناگاه توی جای کتاب چشمم به دیوان حافظ افتاد . هوس کردم : دل حافظ را باز نمودم. حافظ مقدس همان بیت اول سر صفحه این بود :
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم ز راه افتاده ایم

اطلاعات این لوحه تاریخی از سه منبع میتراود . از خود من از سند های کتبی و از گواهی گواهان .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5499
  • نویسنده : عباس شمس‌الدین‌کیا
  • منبع : کتاب شهید هرگز نمیمیرد

خاطرات مشابه

13تیر
من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت دهم)
اعدام شیخ شهید ، حاج شیخ فضل الله نوری

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت دهم)

13تیر
من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت نهم)
افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت نهم)

13تیر
من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت هشتم)
همزمان با محاکمه بساط اعدام را فراهم ساختند

من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت هشتم)

ثبت دیدگاه

با گروه تحقیقاتی خالدین همراه شوید

سلام!
من پژوهشگر فرهنگ ایثار و شهادت و تاریخ معاصر هستم...

هر روز از شهدای دفاع مقدس ، شهدای دفاع از حرم و شهدای امنیت و اقتدار، ببینید وبخوانید و بشنوید ...

کانال خالدین، یک آغاز برای شروع رفاقت با شهداست...

هر روز از شهدا ببینید و بخوانید و لذت ببرید

برنامه غذایی

رایگان

برای شما!

متشکرم!