دو روز بعد از عملیات «کربلای ۴» اسیر شدم و طی این مدت لا به لای نیهای منطقه شلمچه مخفی شده بودم. قرار بود که در فرصت مناسب به خط خودمان برگردیم. بنا شد با سه نفر دیگر از بچه ها که همگی مجروح بودیم، از طریق معبر که توسط تخریب چیان باز شده بود، به عقب برگردیم.
به گزارش ایسنا، محمدجواد کاملان با اشاره به عملیایت «کربلای ۴» و اسارت خود به دست بعثیان عراق روایت میکند: سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ به عنوان تخریبچی و غواص خدمت کردم. چون عملیات لو رفته بود، نیروهای پشتیبان نتوانستند وارد عمل شوند. تنها گروه غواصی که توانست خط عراق را بشکند، گروهان شهید احسنی «لشکر ۵ نصر» بود؛ اما به دلیل نبود نیروی کمکی، بچهها نتوانستند خط را تثبیت کنند. خیلیها شهید و جمعی هم اسیر شدند که بیشتر آنها مجروح بودند.
بنا شد با سه نفر دیگر از بچهها که همگی مجروح بودیم، از طریق معبر که توسط تخریبچیان باز شده بود، به عقب برگردیم؛ ولی متاسفانه شب، در حال بازگشت به سمت خط خودمان بودیم که نگهبان عراقی متوجه ما شد و شروع به شلیک کرد.
با شلیک نگهبان، بقیه عراقیها هم به سمت ما چهارنفر شلیک کردند. در طی این تیراندازی سه تن از همرزمان به شهادت رسیدند من هم به شدت مجروح شدم که دو روز بعد وقتی به هوش آمدم، دیدم عراقیها من را صدا میزنند؛ به این ترتیب بود که به اسارت دشمن در آمدم و سرنوشت من به گونهای دیگر رقم خورد.
بعد از اسیر شدن به دلیل شدت مجروحیت، رسیدگی مختصری در خط مقدم برایم انجام دادند و بعد به پادگان سپاه سوم عراق منتقل شدم. به دلیل جراحت مجبور شدند، من و تعداد دیگری از بچههای مجروح را به بیمارستانی در بغداد منتقل کنند که حدود پنج تا ۶ روزی را در بیمارستان بودیم. مجددا مجروحانی که حالشان بهتر شده بود، به استخبارات آوردند و به سلولها منتقل کردند.
در هوای سرد سلول، روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم. نه وضعیت غذایی مناسب داشتیم و نه وضعیت بهداشتی خوبی. بعد از یک هفته ما را از آنجا به «پادگان الرشید» عراق منتقل کردند. در الرشید تعدادی از بچههای مجروح به دلیل رسیدگی نشدن به شهادت رسیدند. در آنجا بود که مجددا به دلیل شدت جراحات به بیمارستان منتقل و حدود ۱۵ تا ۲۰ روز در بیمارستانی در شهر کوت که متعلق به نیروهای هوایی عراق بود، بستری شدم.
پس از بازگشت از بیمارستان مجددا به سلول های الرشید بازگشتم. چند روز بعد، سوار اتوبوس شده و به طرف اردوگاه تکریت ۱۱ که یازدهمین اردوگاه اسرای ایرانی در عراق بود، حرکت کردیم و این آغاز دوران سخت اسارت بود.
در تاریخ ۸ / ۶ / ۱۳۶۹ وارد فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد شدیم. در فرودگاه مردم و مسئولان شهر مشهد از ما استقبال کردند و سپس به اردوگاه امام رضا (ع) در پارک وکیل آباد منتقل شدیم. در آنجا هم مردم و خانواده به استقبالمان آمده بودند. دوران اسارت اگرچه سخت و تلخ بود ، اما هنوز هم از آن دوران به خوبی و شادی در بین خانواده و اقوام یاد می کنم .