عمامه ما آخوندها ، در زمان جنگ قصه هایی داشت. دشمن بر روی آن حساس بود و خیلی از مواقع ، به خصوص در جزیره ی مجنون که بچه ها مکالمات بیسیم بعثی ها را شنود می کردند ؛ وقتی آن ها ، مثلا یک روحانی که می آمد می گفتند امامشون آمده ، خمینی آمده و این تعابیر نشان میداد که چقدر به عمامه حساس بودند.
از طرفی ما هم به جهت وجود عمامه ی روی سرمان می توانستیم به رزمنده ها روحیه بدهیم . از آن جهت که طلاب هم در کنارشان هستند و هم تاجایی که از دستشان بربیاید در خدمتشان .
به همین خاطر ما سعی می کردیم حتی الامکان با عمامه باشیم . حتی مواقعی که ناچار می شدیم کلاه کاسکت استفاده بکنیم یک جوری عمامه را هم به کار می بردیم . خیلی مواقع هم که لازم نبود از کلاه کاسکت استفاده نمی کردیم . این شد که من در عراق دو الی سه عمامه جا گذاشتم .
یکی در عملیات کربلای پنج بود . وقتی با بچه های گردان حضرت علی اکبر رسیدیم به سه راه شهادت ، آتش بسیار سنگینی ریخته می شد و توپ مستقیم می زدند . ستون ما که به جلو حرکت کرد ؛ یک وقت ، یک توپ مستقیم زده شد و نفر جلوی من سرش رفت و پیکرش مثل یک متکا در بغل من افتاد . من کنار گذاشتمش .نفر جلویی او را دیدم دارد خِر خِر می کند . گویی داشت جان می داد . سریع به کمکش رفتم . به ضرب و زور کشاندیمش تا از منطقه دور شود . چون آنجا آتش سنگین بود پریدیم پشت خاک ریز که در این پریدن ، عمامه من افتاد .
آن جا ، در مسیری که می آمدیم سنگرهای کمینی بود که بچه های لشکر بیست و یک عاشورا آنجا زده بودند ؛ سنگرهای کمین یک نفره و کوچک است. من پریدم در یکی از همین سنگرها و به سختی خودم را کنار نفری که در سنگر بود جا دادم . ابتدا از او عذرخواهی کردم و گفتم ببخشید من هم آمدم اینجا ، آتش سنگین بود . صحبت که میکردم دیدم ایشان جواب نمی دهد و واکنشی ندارد که بعد متوجه شدم این عزیزمان شهید شده بود. در این فضا بود که من پریدم پشت خاک ریز و چون دچار موج گرفتگی شده بودم ؛ کمی بعد بیهوش شدم و دیگر نتوانستم برگردم و عمامه ام که پشت خاکریز افتاده بود را بردارم .
ولی یک جاهایی عمامه واقعا به کار می آمد . مثلا غیر از این موردی که برای شهید طحانی پیش آمد و توانستیم از طریق عمامه کمکش کنیم . در یک عملیات مین گذاری در جنوب که تقریبا همزمان با عملیات مرصاد بود؛ تعدادی از بچه ها در غرب بودند . من با تعداد دیگری رفتیم روی پد که آن جا باید مین کاشته میشد . در این بین درگیری هایی با عراق شکل گرفت و چند تن از بچه ها مجروح شده بودند . هوا بسیار گرم بود. ما بچه های مجروح را داخل چاله ای که کنده شده بود قرار دادیم و برای اینکه گرما کمتر اذیتشان کند ؛ من عمامه ام را باز کردم و به صورت یک سایه بان روی سر این بچه ها گرفتیم . که این هم باز یک نقشی بود که عمامه در این قضیه ایفا کرد .