به گزارش خالدین، عباد الله قنبری همدانی از رزمندگان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهدا علیهالسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس بودند و امروز پس از گذشت بیش از سی سال از پذیرش قطعنامه، دعوت پژوهشگران گروه خالدین را پذیرفته و در مقابل دوربین، برای شرحی از خاطرات خود حاضرشدهاند. آنچه مطالعه میکنید، بیان ایشان در رابطه با نحوه آشنایی با گردان تخریب لشگر ده سیدالشهدا علیهالسلام و فرمانده هان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهدا علیهالسلام است.
نحوه آشنایی من با شهید حاج عبدالله نوریان به این صورت بود که یک روز میخواستم از دوکوهه به دهکده حضرت رسول (ص) در منطقه فکه (چنانه) بروم، مطابق رویه مرسوم برادران بسیج جلوی درب دژبانی پادگان دوکوهه ایستادم و منتظر ماشینهای گذری شدم. بعد از مدت کوتاهی وانت تویوتایی با دو نفر از برادران که من آنها را نمیشناختم آمد.
سؤال کردم: بردار سمت کرخه تشریف میبرید منم مزاحمتان بشم؟
گفتند بله اصرار کردند که بیا جلو بنشین
گفتم نه! و رفتم عقب مینشینم. بین راه یکی دو نفر دیگر هم سوار شدند. بعد از مسافتی که از دژبانی کرخه گذشتیم، چند نفر را در سمت چپ جاده دیدیم که داشتند بهشدت دست تکان میدادند، فریاد میزدند و کمک میخواستند. منطقه را از قبل میشناختم و میدانستم آنها داخل میدان مین گرفتارشدهاند. با دست به روی سقف ماشین زدم و خواهش کردم بایستد، موضوع را به راننده گفتم و سریع دویدم به سمت بندههای خدا، راننده و همراهش برخلاف من عامداً نظارهگر عکسالعمل حقیر بودند، خیلی سریع آن بندههای خدا از میدان مین خارج شدند. یکی از آنان را میشناختم، برادر پاسدار مرحوم حاج محمود کیهانی از کادر مهندسی رزمی لشکر حضرت رسول (ص) بود که برادرشان نیز از شهدای والامقام دفاع مقدس بودند، …
من شهید حاج عبدالله و آقا سید محمد را نمیشناختم و اما حُسن شهرت هر دو را شنیده بودم، بعدازاین موضوع حاج عبدالله بزرگوارانه ابراز محبت کردند ولی هیچکدام خودشان را معرفی نفرمودند.
ابتدای جاده فرعی سمت راست من پیاده شدم، مقر گردان تخریب (الوارثین)، بعد از اون روز متأسفانه توفیق نداشتم در زمان حیات حاج عبدالله زیارت کنم. البته بعداً در موقعیتها و شرایط مختلفی در خارج از گردان تخریب، زیر سایه ایشان بودم، بعد از شهادت ایشان، از قرارگاه به گردان تخریب لشگر سیدالشهدا علیهالسلام آمدم. در الوارثین متوجه شدم حاج عبدالله ملکوتی شدهاند.
با آقا سید محمد زینال حسینی، قدری گفت و گپ داشتیم و گذشت و رفتم. بعد از مدتی دریکی از مأموریتها، زمانی که قرارگاه خاتم بودم، مجروح شدم و پای راستم تیر خورد. بعد مجروحیت آمدم پادگان ولیعصر (عج)، آقا سید را دیدم و باهم صحبت کردیم و شدم تخریبچی لشکر سیدالشهدا علیهالسلام در محضر ایشان بودم با تخریبچیهای لشکر 10 محشور بودم تا زمان شهادت آقا سید.