• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
خاطره ای خاص

خاری که بر دست شهید حمیدرضا دادو نشست

  • کد خبر : 2159
خاری که بر دست شهید حمیدرضا دادو نشست

یک روز مسعود برگی و شهید حمید دادو به ملاقاتم امدند. چایی خوردیم و حرف زدیم. شهید دادو تازه از منطقه آمده بود . به من گفت: میدان مین رفتم و حال دستم پر از خار شده است. سوزن داری که خارهای دستم را بیرون بیارم. صدا زدم مرحوم مادرم سوزن آورد . برگی هم […]

یک روز مسعود برگی و شهید حمید دادو به ملاقاتم امدند. چایی خوردیم و حرف زدیم. شهید دادو تازه از منطقه آمده بود . به من گفت: میدان مین رفتم و حال دستم پر از خار شده است. سوزن داری که خارهای دستم را بیرون بیارم. صدا زدم مرحوم مادرم سوزن آورد . برگی هم ان طرف نشسته بود و دادو کنار تخت من آمد. دستش را نگاه کردم و آرام در گوشم گفت: دستم خار نیست دلم پر از خاره. خارهای دلم را بیرون بیار و آرام شروع به گریه کردن کرد. یک مقدار با هم صحبت کردیم و آرام شد. این هم از شهید دادو بود.

شهید دادو اهل جنگ و جبهه و خیلی در کارها جدی بود اما از بچه هایی بود که دنبال معنویات و عبادت های خاصی بود . اهل سیر و سلوک بود اما به صورت مخفی و پنهانی ولی من متوجه شده بودم .

خاطرم هست ، زمانی که در پادگان امام علی علیه السلام بودیم ، ایشان به بیرون مقر می رفت و دعا می خواند و گریه می کرد . وقتی برمی گشت چشمانش قرمز می شد .  یک روز من جایی نشسته بودم که در مسیر برگشت ایشان بود . با دو سه تا از بچه ها نشسته بودیم و مشغول صحبت بودیم که شهید دادو سلام کرد و از کنارمان رد شد . به محض این که کنار ما رسید من دستش را گرفتم و دیدم که چشمانش از گریه قرمز شده بود . خدا رحمتش کند.

تمرین خوابیدن روی سیم خاردار در دوره آموزشی
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2159
  • نویسنده : حجه الاسلام مسعود تاج آبادی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه