شهید داوود ابراهیمی بچه ی کم سن و سالی بود . هنوز ریش و سبیل در نیاورده بود ، چشم های زاغ داشت . پوست سفید و زیبا و خیلی خوشگلی داشت .
در جبهه بدلیل شرایط خاصی که وجود داشت ، یک سری قواعد درباره ی دوستی ها و رفاقت ها بود که بچه ها باید رعایت میکردند . مثلا آن هایی که تازه آمدند و بچه سال هستند باید با هم رفیق بشوند . البته این مسئله در مدارس هم هست و می گویند بچه ی کلاس اولی با بچه ی کلاس چهارمی نباید دوست شود یا با بزرگتر از خود بگردد . در جبهه اگر دو دوست با هم صمیمی می شدند جدایشان می کردند . اگر از دو دوست که با هم انس دارند یکی را یک جایی برای مأموریت می فرستادند ، آن یکی را جای دیگری برای مأموریت می فرستادند . یا در یک عملیات آن ها را کنار هم دیگر نمی انداختند . این جدایی به این دلیل بود که می گفتند اگر یک کسی رفیقش مجروح شود ، آن مأموریت را رها می کند . شاید این کار به قیمت قتل عام شدن و کشته شدن و صدمات بدتر از کشته شدن یک نفر منتهی بشود . چون ممکن است ذهنش کار نکند و به این فکر نکند که باید این رفیقش را رها کند و برود و نگذارد آن چند تای دیگر از بین بروند .
در جبهه مسئولین نگران این چیزها می شدند و در یک معبر دو دوست صمیمی را کنار هم نمی گذاشتند . یک سری قواعد به این شکل بود . در عین حال می گفتند مواظب بچه های کم سن و سال هم باشید و یک سری چیزها را یادشان بدهید . شهید سید محمد زینال حسینی به شهید داوود ابراهیمی گفته بود که با من بیشتر رفیق باشد و به من گفته بود که یک مقداری هوای داوود ابراهیمی را داشته باش ، چون کم سن و سال است. به لحاظ مسائل اجتماعی و مسائل معنوی و مسائل نظامی جبهه سفارش شهید ابراهیمی را به من کرد .
به همین دلیل ، من یک مقدار بیشتر به شهید داوود ابراهیمی دقت میکردم . منتها به دلیل آن عرف و قانونی که در جبهه بود ، همنشین و صمیمی هم نمیشدیم . یک شب قبل از خواب دیدم یک نفر دارد حدیثی می خواند .
آن حدیث این بود که اگر تسبیحات حضرت زهرا بگویید مثل شب تا صبح شب زنده داری و نماز شب است . سه بار سوره ی توحید را بخوانید ، مانند ختم قرآن است . شهید ابراهیمی داشت این حدیث را می گفت .
ببینید این حالت که کسی حرفی بزند و وجود آدم را از باطن بلرزاند ، کلام نورانی و نافذ به کار ببرد ، کلامی زلال که اخلاص در آن موج میزند و خیلی درجه اش بالا است که قلب را می لرزاند ، معمولا اتفاق نمی افتد اما شهید داوود ابراهیمی داشت این ها را می گفت و بدجوری دل من را می لرزاند .
معمولا آدم هایی که اهل اخلاص هستند و درجه ی بالای معنوی دارند ، در لحظه ی بیان در آن حس قرار نمی گیرند و عادی می گویند و می روند . در روایتی میفرمایند که هیچ کسی را حقیر نشمارید که ممکن است یکی از اولیای خدا باشد . خدا اولیای خودش را از میان مردم عادی انتخاب کرده است . اگر در احوالات بعضی از بزرگان دقت بکنید ، به غیر از آن که بر روی منبر بروند و یا کتاب بنویسند ، معاشرت ها و حرف زدن هایشان خیلی تیپ ساده ای دارد . سعی نمی کنند که خیلی ژست علمایی بگیرند یا خیلی تیپ های ویترینی در جلوی مردم به خودشان بزنند . در جانشان این اخلاق و مرام نیست ، در جانشان خودشان را خاک پای مردم حساب می کنند و عاشق مردم هستند اما نه به این صورت که راه بروند و بگویند من خاک کف پای شما هستم . درست رفتار می کنند ولی واقعا خودشان را خیلی بالا نمی بینند . اولیای الهی اینگونه هستند که با رفتار عادی خودشان در مردم عادی گم می شوند .
این ها زیاد به صحبت نمی آیند . یا در آن حس و حال قرار نمی گیرند ، یا این که خودشان مایل نیستند طوری صحبت بکنند که خیلی نافذ باشد . ترجیح می دهند بسیار عادی معارف را بیان بکنند و رد بشوند و بسیاری از چیزها را نگویند . آن که را اسرار حق آموختند ، مهر کردند و لبانش دوختند . اینها یک تفسیری به طور کلی و قابل ارائه به عموم اجتماع و به عموم جوامع مختلف اسلامی و غیر اسلامی می گویند .
شهید داوود ابراهیمی داشت این ها را می گفت و بدجوری دل من را می لرزاند .