مرداد سال ۱۲۸۸ هجری شمسی، هران صحنهی تصمیمی سرنوشتساز بود. مردم در مسیر دو راهی سرنوشت سازی ایستاده بودند. فضای کشور آگاهانه چنان مهآلود شده بود که نه آن قله دیده میشد و نه اعماق درهی نابودی.
مرداد سال ۱۲۸۸ هجری شمسی، تهران صحنهی تصمیمی سرنوشتساز بود. جامعه در التهاب و آشفتگی شدیدی به سر میبرد؛ از یک سو زمزمههای عدالتخواهی و پایان استبداد گوشها را پر کرده بود و از سوی دیگر، نگرانی از نفوذ بیگانگان و از همگسیختگی جامعه، آرامش را از دلهای بسیاری ربوده بود. حرکت به سمت عالم متقی که بارها صداقت و ذکاوتش برای مردم اثبات شده بود یا انتخاب مسیری که استعمار گران پیر برای مردم و کشور عزیز ما ترسیم میکردند. فضای کشور آگاهانه با موجی از شایعات، تحریفها و عملیات روانی بههم ریخته بود؛ بهطوریکه مردم به سختی میتوانستند حقیقت را از دروغ تشخیص دهند. در چنین وضعیتی، تصمیمگیری برای آینده کشور، به انتخابی مبهم و دشوار تبدیل شده بود.
در همان روزها، شیخ فضلالله نوری، عالم برجسته و مرجع بزرگ جهان اسلام، در حالیکه در پای چوبهدار ایستاده بود، با صدایی رسا و پرصلابت فریاد زد:
«من امروز محاکمه نمیشوم؛ محاکمه من و شما بماند برای روز قیامت، در محضر رسولالله (ص).»
شیخ فضلالله نوری، تنها مرجع دینیای بود که با تمام توان، به مدت هشت سال برای تحقق “مشروطه مشروعه” مبارزه کرده بود؛ مشروطهای برخاسته از دل دین، نه دیکتهشده از فرنگ. مشروطهای که دخالت بیگانگان در سیاست، منابع طبیعی، و حتی عزل و نصب رجال کشور را برنمیتافت. در دورانی که هنوز زخم قراردادهای ننگین گلستان و ترکمنچای بر پیکره ملت باقی مانده بود، این مشروطه، بذر استقلال و عزت را در دل جامعه میکاشت.
وقتی استعمارگران و بیگانگان دریافتند که با وجود وحدت مردم پشتسر عالمی چون شیخ فضلالله، نمیتوانند از راه جنگ یا قرارداد، منافع خود را تحمیل کنند، به راهکارهای پیچیدهتری روی آوردند. آنها با شایعهسازی، راهاندازی جریانهای مذهبی جعلی، نفوذ در برخی روحانیون سادهلوح و پمپاژ اخبار دروغین، سعی کردند میان شیخ و مردم فاصله بیندازند. فاصلهای آکنده از سوءظن، شک و بدبینی.
نهم مرداد ۱۲۸۸، روزی بود که مردم ایستادند و فقط نگاه کردند. آنها شاهد بودند، اما خاموش. جامعه و علما به دو دسته تقسیم شده بودند؛ گروهی باور داشتند که اگر مشروطه اسلامی نباشد، به ابزاری برای نفوذ بیگانگان تبدیل خواهد شد. آنها میگفتند مشروطهای که از غرب دیکته شود را نمیپذیریم، ما مشروطه مشروعه میخواهیم. گروهی دیگر اما فریفته ظاهر پیشرفت در غرب بودند و باور داشتند تنها راه نجات، غربی شدن کامل است؛ غافل از اینکه غربیها خود، سالها تحقیر و خون را به ایرانیان تحمیل کرده بودند.
تنها چند روز پیش از شهادت، اطرافیان شیخ به او پیشنهاد کردند تا با برداشتن بخشی از وجوهات شرعیه از کشور خارج شود. اما او که خود را تسلیم مشیّت الهی میدانست، نپذیرفت. در نهایت، او را به اتهام مخالفت با مشروطه بازداشت کردند. اتهامی که در ظاهر، با اتهام محمدعلیشاه و لیاخوف روسی یکی بود. اما آنان مشمول عفو و حقوق ماهانه شدند، در حالی که تنها شیخ فضلالله بود که به پای چوبهدار رفت.
محاکمهای نمایشی برگزار شد و در برابر چشمان مردم، شیخ مظلوم را به دار کشیدند. مردمی که تماشا کردند و سکوت نمودند، در واقع مرتکب گناهی شدند که به زودی باید تاوان آن را پس میدادند. تاریخ نشان داد که این بیتفاوتی، آغاز مسیر سقوط بود. مجلس جدید که از اسلام تهی شده بود، حکومت قاجار را کنار زد و برای نخستین بار، حکومتی دستنشانده را بر ملت ایران تحمیل کرد.
حکومتی که اگرچه ظاهری پرزرقوبرق داشت و اقداماتی مانند تأسیس دانشگاه تهران، ارتش منظم و راهآهن را در کارنامهاش ثبت کرد، اما در واقع پایههای نفوذ بیگانگان را استوار کرد. راهآهن ساخته شد نه برای توسعه ملی، بلکه برای عبور قوای استعماری از خلیج فارس به دریای خزر. دانشگاه تهران، با ظاهر روشنفکری، به ابزار القای خودباختگی فرهنگی تبدیل شد. و ارتش قدرتمند شاهنشاهی، هرچند در سرکوب ملت ایران کارآمد بود، اما حتی در برابر کمترین تهدید خارجی، هیچ واکنشی نداشت.
ارتشی که باید حافظ مرزها میبود، در برابر اشغال کشور توسط نیروهای شوروی و انگلیس، کوچکترین مقاومتی نشان نداد. این ارتش، خاک ایران را بیهیچ جنگی تسلیم بیگانگان کرد و ملت را به کام سالهایی از قحطی، غارت و تحقیر فرو برد. همهی اینها بهای آن یک ساعت سکوت بود؛ سکوتی که در پای چوبهدار رخ داد، اما سالها خفقان و ظلم را به دنبال داشت.
حکومت پهلوی، همان حکومتی شد که با امضای قراردادهایی تحقیرآمیز مانند کاپیتولاسیون، شأن ملت ایران را پایمال کرد. براساس این قرارداد، اگر ایرانیای به سگ یک آمریکایی آسیبی میزد، محاکمه میشد، اما اگر آمریکایی در خاک ایران مرتکب جنایتی میشد، مصون از محاکمه بود.
دقیقاً یک قرن بعد، همان امتحان تاریخی، دوباره تکرار شد. سال ۱۳۸۸، یعنی 31 سال بعد از آن که ملت ایران بار دیگر علیه فساد و ظلم برخاستند و با هدایت امام خمینی (ره)، بساط رژیم پهلوی را برچیدند، دشمن قدیمی باز هم از همان ترفند گذشته استفاده کرد. با شایعهسازی، دو قطبیسازی، سوءاستفاده از احساسات مردم با تکرار کلیدواژهی “تقلب”، فتنهای تازه را راه انداختند تا میان مردم و نظام اسلامی شان فاصله ایجاد کنند.
آنها امیدوار بودند که اینبار هم، مردم در برابر نقشههایشان سکوت کنند و بار دیگر شیخ فضل الله را تنها بیابند. اما حماسه نهم دیماه ۱۳۸۸، این امید را به یأس تبدیل کرد. در این روز تاریخی، مردم آگاه و بصیر ایران، با حضوری یکپارچه در صحنه، نشان دادند که نه تنها از گذشته درس گرفتهاند، بلکه اجازه تکرار آن را هم نمیدهند.
نهم دی، حماسهای ماندگار شد؛ ثمرهی خون شیخی که قرنها پیش، جان داد تا بگوید:
«مشروطهای که از غرب دیکته شود، سرانجامی جز ذلت نخواهد داشت.»