وقتی که شهید زعفری شهید شد ، من تهران بودم . شهید حاج عبدالل نوریان (فرمانده گردان ) بچه ها را برای دیدار خانواده شهید آورده بود تهران . در همان ایام حاج عبدالله تنهایی آمد درب منزل ما که پدر و مادرم هم خانه نبودند . من هم تنها بودم . حاج عبدالله در را زد .
تابستان و فصل گرما بود . من هم طالبی آماده کرده بودم و می خواستم ناهار بخورم. چون خانواده ام به شهرستان رفته بودند و من هم می خواستم نان و پنیر و طالبی بخورم. با زیر شلواری و عرق گیر در را باز کردم و با تعجب دیدم که حاج عبدالله است. در گردان همه ی بچه ها می دانند که زمان حاج عبدالله بچه ها از اینکه با پوشیدن عرق گیر و زیر پیراهن در چادر بنشینند معذب بودند و حیا داشتند. گردان های دیگر را نمی دانم اما بچه های تخریب در چادر جلوی حاج عبدالله با زیر پیراهن خجالت می کشیدند.
همه در چادر پیراهن نظامی تن می کردند. فقط شب ها عوض می کردیم. چون به ما یاد داده بود که باید نسبت به هم با احترام رفتار کنیم . در زمان ما با زیرپیراهن گشتن یک نوع بی احترامی به طرف مقابل بود. یکی از خصلت هایی که حاج عبدالله داشت این بود که همه را موظف می کرد با احترام با هم برخورد داشته باشند. وقتی آمد درب منزل و من ایشان را دیدم سریع برگشتم و پیراهنم را پوشیدم. و اصرار کردم که وارد منزلمان شود. خدا رحمتش کند داخل امد . گفتم این جا چه کار می کنید ؟ ایشان گفت شهید زعفری شهید شده است . فردا و پس فردا برایش شب هفت گرفتهاند. مینیبوس گرفتهایم و همهی بچه ها میخواهیم برویم آنجا. شما هم اگر می خواهید با ما بیا تا برویم. گفتم حتماً حاجی می آیم.
حاجی رفت و قرار شد که من هم با آنها بروم. روزی که قرار گذاشتیم با هم رفتیم . حاج عبدالله چیز عجیبی بود . حاجی خیلی مقید بود هر کسی شهید می شد حتی در شهرستان بود، حتماً به خانواده اش سرکشی می کرد و در مراسمش شرکت داشت. حتی سالگرد شهید زعفری هم رفتیم شما ، منزل ایشان . یادم می آید در تابستان بود و ما داشتیم از گرمای شمال که شرجی هم بود خفه می شدیم… .