• امروز : یکشنبه, ۲۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴
گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم
برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت

گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم

برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت چهار سال از من کوچکتر بود اما مرد بزرگی بود و مردانگی خاصی داشت. اخلاق و رفتارش روی متانت بود. با همه با احترام برخورد می کرد. خیلی رفتار خوبی داشت. بر خلاف جوان های آن دوره زمانه بود. کم حرف بود . اوایل انقلاب راهپیمائی می کردیم و […]

نحوه شهادت شهید کلهر و شهید مهدی ضیائی
یک خمپاره خورده بود وسط بچه ها

نحوه شهادت شهید کلهر و شهید مهدی ضیائی

در عملیات بیت المقدس قبل از شهادت شهید مهدی ضیائی ، ما در ارتفاعات ماووت بودیم . شهید اسدالله الله یاری و شهید ضیائی از بچه های کردان خودمون و شهید کلهر هم که فرماندار کرج بود و یکی دوتا از بچه های اطلاعات و بیسیم چی هم بودند . خلاصه پنج ، شش نفری […]

سخنران جلسه میگفت جوانی در جبهه روی سیم خاردار خوابیده …
وقتی مادر شهید از رشادت فرزندش بی خبر است

سخنران جلسه میگفت جوانی در جبهه روی سیم خاردار خوابیده …

پسرم ، شهید حاج قاسم اصغری در این مدت هشت سالی که جبهه بود ، چیزی در مورد جبهه و منطقه به من نمی گفت . بعد از شهادتش فهمیدم که کجاها رفته و چه کارهایی کرده است. بعداً که از همرزمانش برای تشییع جنازه آمدند ، من شنیدم که چه کارهایی در جنگ می […]

ماجرای خواستگاری و ازدواج حاج قاسم
شهید حاج قاسم اصغری

ماجرای خواستگاری و ازدواج حاج قاسم

فرزندم، (شهید حاج قاسم اصغری) زمانی که بیست ساله بود گفت : می خواهم زن بگیرم . گفتم : حالا زود است و تو در منطقه هستی و سنت کم است . گفت اگر برایم زن نگیری سپاه برایم زن می گیرد و ممکن است مجروح جنگی برایم بگیرند و ناقص باشد . من هم […]

وقتی دلم تاب نیاورد و به دنبال قاسم رفتم
گفت: بچه هایی که این جا هستند هیچکدام مادر ندارند

وقتی دلم تاب نیاورد و به دنبال قاسم رفتم

قاسم ، در خانه اصلا در مورد جنگ تعریف نمی کرد . بعد از جنگ ، من از دیگران می شنیدم که کجاها رفته و چه کارهایی کرده است . مدتی به جبهه رفته بود و دو ماه گذشته بود و به ما نامه نمی داد . یکی از دوستانش آمد که بچه قلعه حسن […]

به معلممان متلک میگویند و من وجدانم قبول نمیکند
اگر اصرار کنید همه ی شیشه های مدرسه را می شکنم

به معلممان متلک میگویند و من وجدانم قبول نمیکند

من مادر حاج قاسم اصغری هستم . مادرم خودش دو تا پسر داشت که اسمشان را قاسم گذاشت و بعد آنها مردند . بعد از اینکه بچه من به دنیا آمد گفت من اسم قاسم خیلی دوست دارم . اسم نوه ی من را قاسم بگذارید . گفتم اگر اسمش را قاسم بگذاریم این هم […]

عملیات والفجر یک به روایت حاج مهدی قدیمی
همه رفتند و ما تنها ماندیم در خط

عملیات والفجر یک به روایت حاج مهدی قدیمی

یک مدتی چنانه بودیم ، فکر می کنم عملیات والفجر یک بود . من با شهید عباس حسنی بودم . شهید حسنی از آن بچه هایی بود که وقتی به جبهه آمد متحول شد . هم از لحاظ گفتاری و هم رفتاری . شهید حسنی بچه ی محله ی قلعه مرغی در جنوب شهر تهران […]

وقتی پیکر شهید موسی انصاری را در معراج دیدم
ه همین دلیل لباس هایش سوخته بود

وقتی پیکر شهید موسی انصاری را در معراج دیدم

شهید حاج موسی انصاری همیشه سرش در لاک خودش بود و بچه ی بسیار شجاع و مسئولیت پذیری بود . در عملیاتی که شهید شد من نبودم  اما وقتی شهید شده بود من در معراج شهدا دیدمش .. آنجا دیدم لباس تنش نیست و پرسیدم چرا اینطوری است ؟ بچه ها گفتند عراقی ها در […]

عملیات عاشورای سه به روایت حاج سید جمید کمالی
من قرار شد که معبر بزنم و پشت سرم شهید نباتی بود

عملیات عاشورای سه به روایت حاج سید جمید کمالی

شهید صاحبعلی نباتی بچه ورزشکاری بود . در عملیات عاشورای سه ، من قرار شد که معبر بزنم و پشت سرم شهید نباتی بود و پشت سرش شهید حاج رسول فیروزبخت بود . ما سه نفر مال این معبر بودیم . در معبر به یک مین والمر برخوردیم ، من خیلی میدان مین رفته بودم […]

شهادت شهید فیروزبخت به روایت حاج فیاض قائد
پاکسازی میادین مین سردشت

شهادت شهید فیروزبخت به روایت حاج فیاض قائد

من شهید حاج رسول فیروزبخت را نمی شناختم ایشان جزو بچه های قدیمی تخریب بود . یک هفته قبل از اینکه ما برویم به منطقه سردشت کردستان ایشان به مقر الوارثین آمد . شاید هم چون قرار بوده برویم آمده بود . من تا آن روز ایشان را نمی شناختم اما آنجا می دیدم با […]

شهادت فرمانده گردان تخریب ، شهید سید محمد زینال حسینی
وقتی اوضاع تپه دوقلو خراب شد

شهادت فرمانده گردان تخریب ، شهید سید محمد زینال حسینی

رزمنده هایی که در عملیات نصر چهار ، در تپه دوقولو درگیر شدند شب به شهید سید محمد زینال حسینی گفته بودند که اوضاع تپه دوقولو خراب است . سید محمد با تلفن هندلی به من زنگ زد و گفت : یک تویوتا مانده و ما داریم عقب نشینی می کنیم . تو، با تویوتای […]

عملیات عاشورای سه به روایت حاج احمد خسرو بابایی
قرار شد ما پل را منفجر کنیم

عملیات عاشورای سه به روایت حاج احمد خسرو بابایی

در عملیات عاشورای سه چند معبر بود . من و حاج عبدالله سمنانی بودیم با یک دسته از گردان ، قرار شد که از پشت کمین برویم و پل شان را بزنیم و در رودخانه برویم که کمینی ها نتوانند بیرون بیایند و همه را بزنیم . برادر محسن اسدی هم بود . چند شب […]

اعزام مجدد به گردان تخریب
آقای شمس گفت : نمی شود

اعزام مجدد به گردان تخریب

شهید حاج عبدالله نوریان و شهید سید محمد زینال حسینی به بچه های گردان می گفتند که هر وقت به تهران رفتید و مجددا خواستید بیایید ، به همین گردان برگردید . معمولاً بچه های تهران را به ساختمان لانه جاسوسی می بردند و از آن جا به شهرهای مختلف می فرستادند . حاج عبدالله […]

شهید حاج عبدالله هر شب نماز شب میخواند
شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده گردان تخریب

شهید حاج عبدالله هر شب نماز شب میخواند

شهید حاج عبدالله هر شب نماز شب میخواند . در طول چند سالی که با هم بودیم خیلی سفرهای تنهایی با هم داشتیم . یک بار نیمه های شب بود که من را بیدار کرد و گفت بلند شو که برویم . با هم رفتیم به یک مقری که بنزین داشت تا بنزین بزنیم . […]

لاستیک هایی که مسلح شده بود
نمیدانم نهایتا از لاستیک ها استفاده شد یا نه

لاستیک هایی که مسلح شده بود

یک شب که برای عملیات والفجر دو ، ما را به منطقه پیرانشهر بردند ، صبح زود بود و سید محمد به چادر آمد و بچه ها را یکی یکی صدا زد . چراغ قوه را در چشمان بچه ها می انداخت و می گفت : شما بلند شو … در منطقه عملیاتی در تعدادی […]

نحوه شهادت شهید بخش علی گردویی
یک دفعه صدای سوت خمپاره شنیدیم

نحوه شهادت شهید بخش علی گردویی

قرار بود ما توی عملیات والفجر مقدماتی شرکت کنیم که عملیات لو رفت و شهید حاج عبدالله نوریان دیگه بچه هارو نفرستاد . توی همون خط که بودیم یه خاک ریز بود . حاج عبدالله یک دفعه صدام کرد و رفتم پیشش . داشتیم صحبت میکردیم . بچه های گردان های دیگه ، یک سنگر […]

وقتی یقه ی شهید نوریان رو گرفتم
یه لحظه دسته خودم نبود

وقتی یقه ی شهید نوریان رو گرفتم

توی قصر شیرین ، برادر موسی طیبی زخمی شده بود . اون مقر گردان توی سر پل ذهاب و سراب گرم بود . من با موسی رفاقتمون صمیمی شده بود . شهید حاج عبدالله به ما میگفت زیاد صمیمی نشید که مثلا اگر یکی شهید شد تاثیر نذاره .. اونجا من دنبال موسی بودم که […]

وقتی پیش بینی شهید محمدرضا دوقوز درست از آب درومد
اونروزی که پا مرغی یاد داد

وقتی پیش بینی شهید محمدرضا دوقوز درست از آب درومد

شهید دوقوز خیلی زنده دل بود ،خیلی با جنم و خیلی خوش هیکل بود . یکبار قرار بود بچه هارو یه سری آموزش بدیم ،ایشون هم با ما بودن . شهید دوقوز گفت آموزش پا مرغی بچه ها با من . اون شب شهید دوقوز بعد از سخت گیری های زیادی که کرده بود به […]

بیست و یک روز محاصره ، بدون آب و غذا و مهمات
شهیدامونو همونجا خاک میکردیم

بیست و یک روز محاصره ، بدون آب و غذا و مهمات

سال پنجاه و هشت بود که وقتی وارد سنندج شدیم دیدیم درگیری اوج پیدا کرده بود . یه تپه ای بود که بهش میگفتن باشگاه افسران ، تقریبا خوابگاه مانند بود ،که ما اونجا مستقر شده بودیم بالای تپه طوری بود که به همه جا تمرکز داشتیم . عکسشم هست اتفاقا موهامم خیلی بلند بود […]

شهید بسطام خانی بجای من رفت که معبر بزند …
پاکسازی میدان مین سومار

شهید بسطام خانی بجای من رفت که معبر بزند …

برای پاکسازی میدان مین سومار رفته بودیم و قرار بود تیم من کار بکنن . یکی از تیم ها تیم من بود و من سرتیم بودم . یکی از تیم ها هم تیم شهید بسطام خانی بود که شهید بسطام هم سر تیم بود. ایشون نمیخواد تو بری ! من جای تو میرم ! هر […]

کار هایی که شهید نوریان و شهید اصغری با صلوات راه انداختند
حاج عبدالله بسیار صلواتی بود

کار هایی که شهید نوریان و شهید اصغری با صلوات راه انداختند

شهید حاج عبدالله نوریان آدمی بود که با صلوات کارش را راه می انداخت . آدمی بود که به صلوات خیلی اعتقاد داشت . وقتی به صبحگاه می رفتیم و خورشید در حال طلوع کردن بود ، می گفت مرتب صلوات بفرستید . حاج عبدالله بسیار صلواتی بود . اسم هر شهیدی را که می […]

روحیه ی شهید صبرعلی کلانتر به روایت حاج مسعود میسوری
وقتی از پنجره یک نارنجک به داخل آمد

روحیه ی شهید صبرعلی کلانتر به روایت حاج مسعود میسوری

شهید کلانتر خیاط بود ، سواد خواندن و نوشتن نداشت و بچه بی شیله پیله و خنده رو بود.  ایشان را خیلی دوست داشتم . من سه دوره در گردان تخریب آموزش غواصی آبی خاکی دادم و یکی ، دو دوره همراه گردان حضرت زینب بودم که برای کمک مامور شدم . در یکی از […]

عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت دوم)
موانعی که برای عملیات داشتیم

عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت دوم)

ما را سوار قایق کردند و ما به آن طرف آب رفتیم تا انفجارها را آن طرف جزیره بزنیم . ما حمال مواد بودیم . علی رضا رفاهی فرد را یادم است که آن موقع بود 6 الی 7 نفر بودیم که حمل مواد می کردیم. وقتی رسیدیم یک کلبه مانند بود که گفتند شما […]

برادر میسوری مگر من میگذارم تو شهید یا اسیر شوی ؟!
می خواست من را کول کند که گفتم نه اشتباه کردم

برادر میسوری مگر من میگذارم تو شهید یا اسیر شوی ؟!

حاج عبداله به نماز شب خیلی اهمیت می داد .  من هم خیلی آدم پرخوابی بودم و همچنان هستم. اخیراً امیکرون گرفتم و 90 ساعت خوابیدم که حدود 5 روز شد. یک ساعت بیدار می شدم و نماز و غذا می خوردم اما دوباره می خوابیدم. زن و بچه ام هم نبودند و به شهرشان […]

عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت اول)
موانعی که برای عملیات داشتیم

عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت اول)

در عملیات والفجر هشت از سه محور عملیات شد که فاو و ام الرصاص را همزمان شروع کردند . قرار بود هر کدام که موفق شد ، همان را بعنوان عملیات اصلی ادامه دهیم . عراق تصورش این بود که عملیات اصلی در ام  الرصاص است و ام الرصاص واقعاً مهم بود . ما در […]