• امروز : یکشنبه, ۱۶ آذر , ۱۴۰۴
حاج عبدالله نوریان گفت ما موقتا این جا هستیم

سنگری درست کردیم که انگار می خواهیم دویست سال در آن بمانیم

سنگری درست کردیم که انگار می خواهیم دویست سال در آن بمانیم

یک خاطره ی دیگری دارم از زمان شب عملیات . ما یک دسته ای شدیم به فرماندهی حاج سید محمد زینال حسینی . بنا بود برویم و یک تعدادی مینی که به دستمان داده بودند را ببریم بعنوان مواد منفجره و یک پلی که پشت جزایر ام البابی غربی بود را منفجر کنیم تا عراقی […]

یک خاطره ی دیگری دارم از زمان شب عملیات . ما یک دسته ای شدیم به فرماندهی حاج سید محمد زینال حسینی . بنا بود برویم و یک تعدادی مینی که به دستمان داده بودند را ببریم بعنوان مواد منفجره و یک پلی که پشت جزایر ام البابی غربی بود را منفجر کنیم تا عراقی ها نتوانند داخل بیایند و پاتک بزنند . عمل ما در عملیات والفجر هشت در واقع عملیات ایذایی بود و عملیات اصلی در جزیره فاو بود . ما عملیات ایذایی را در ام الرصاص داشتیم انجام می دادیم . بنا بود آن پل را منفجر کنیم . نمی دانم نه یا ده نفر بودیم به فرماندهی شهید سید محمد زینال حسینی . لب خط که رسیدیم ، حاج عبدالله با همه خداحافظی کرد . البته از قبل با ما خداحافظی کرده بود . ما در این قایق نشسته بودیم و آماده بودیم که وقتی خط شکست برای این کار برویم .
بعد از عملیات والفجر هشت ، ما را به خسرو آباد بردند . آن جا مستقر شدیم . کنار یکی از این خورهایی که در زمان جزر و مد ، پر و خالی می شد ، حاج عبدالله نوریان آمد و گفت ما موقتا این جا هستیم . بنا است منتقل بشویم و به داخل فاو برویم . باید یک سنگری درست بکنیم که از بمب باران یا توپ باران یا احتمالا از حمله ی دشمن در امان باشیم . ما در آن جا یک سنگری درست کردیم که انگار می خواهیم دویست سال در آن بمانیم . پهنای سنگر بزرگ بود و از این گونی های خیاری پر می کردیم . تعدادمان زیاد بود و جوان هم بودیم و عشق این را داشتیم که یک چیز شکیل و قشنگ درست کنیم . حاج عبدالله با موتور می رفت و می آمد و می گفت آقا اینقدر سنگین درست نکنید ما می خواهیم از این جا برویم . چی دارید درست می کنید ؟ هیچ کس حرف حاج عبدالله را گوش نکرد . خیلی ها آن جا بودند از جمله آقای حاج اسدالله سلیمانی . به هر حال سنگرها را آنطوری که خودمان می خواستیم درست کردیم ، نه آن جوری که حاج عبدالله می گفت فقط سنبل کنید ، آنقدری که فقط چند شب در آن بمانیم . فکر می کنم یک هفته یا ده روز در آن جا ماندیم . حاج عبدالله خیلی به آن سنگر می آمد و به ما سر می زد . دلیلش هم این بود که یک تعداد خیلی زیادی از بچه ها آن جا بودند و قرار بود منتقل بشوند و در داخل فاو بروند . قرار بود در فاو برویم و کارهای خندق زدن را که قبل از آن در خرمشهر مانوور کرده بودیم ، همین را با خرج گود و نیترات و این ها انجام بدهیم..
این هم فکر می کنم آخرین خاطره ای هست که با حاج عبدالله دارم . بعدش دیگر به فاو منتقل شدیم .
حاج عبدالله نوریان ، یک شبی که ظاهرا داشتند نماز می خواندند و دعا و مناجات می کردند ، توسط خمپاره یا توپ ترکش می خورند و به شهادت می رسند . این کل ماجرای ما با حاج عبدالله و کل خاطراتی است که با ایشان داشتیم .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5090

بیشتر بخوانید

28مهر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج محمود تقی زاده
من محمود تقی‌زاده، اهل لاهیجان هستم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج محمود تقی زاده

28مهر
نحوه شهادت شهید مرتضی اسماعیل زاده
شوخ طبعی در میان اضطراب عملیات‌ها

نحوه شهادت شهید مرتضی اسماعیل زاده

28مهر
علی عاصمی یک عارف و استاد اخلاق بود
کی از فرماندهان نمونه در گفتار، رفتار و اخلاق

علی عاصمی یک عارف و استاد اخلاق بود

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.