در جریان عملیات والفجر ۸، روزی زیر آتش سنگین دشمن در سنگر بودیم. آن روز نمیدانم در غذا چه ریخته بودند، اما هر از چند دقیقه مجبور میشدم به دستشویی بروم. فاصله دستشویی تا سنگر حداقل صد تا دویست متر بود و هر بار که مینشستیم، باید دوباره بلند میشدم و به دستشویی میرفتم. این وضعیت واقعاً آزاردهنده بود.
در همین حال، حاج عبدالله گفت: «یکی از وقتهای اجابت دعا، زمان عملیات است.» او شروع به دعا کردن کرد و من در همان حال که مدام دستشوییام میگرفت، بین ماندن و رفتن گیر کرده بودم. حاج عبدالله با خلوص نیت مشغول دعا بود و من تمام تلاشم را میکردم تا مزاحم او نشوم، اما بالاخره مجبور شدم از سنگر بیرون بزنم.
حاج عبدالله وارستگی و خلوص عجیبی داشت. از جمله عادات او این بود که شبها نیم ساعت یا یک ساعت قبل از اذان صبح از خواب بلند میشد. اما آنچه این رفتار را خاصتر میکرد، این بود که نمیخواست کسی او را در حال عبادت ببیند. او در چادر نمیماند و جایی خلوت پیدا میکرد تا نماز شبش را بخواند. گاهی هم به نمازخانهای میرفت که مطمئن بود در آن لحظه کسی حضور ندارد. این رفتارهای معنوی و پنهانی او، نشاندهنده عمق روحیه معنوی و اخلاصش بود.
تا جایی که ما شنیدیم، حاج عبدالله برای دستیابی به معنویتی خاص و کنار زدن پردههایی از چهره حقیقت، تا چهل روز لب به هیچیک از مشتقات حیوانی نزد. این اقدام او نشاندهنده تعهد عمیقش به تزکیه نفس بود.
یکی از مواردی که نشاندهنده ارادت ویژه او به حاجآقا حقشناس بود، دیداری بود که هنگام بازگشت به تهران انجام دادیم. یک بار به مسجد امینالدوله در بازار رفتیم تا در نماز ظهر و عصر به ایشان اقتدا کنیم. قبل از نماز، به طبقه بالای مسجد رفتیم، جایی که حاجآقا حقشناس وضو میگرفت. هدفمان این بود که از ایشان نصیحتی بشنویم.
در آنجا، حاجآقا حقشناس آینهای در دست داشت. او رو به ما کرد و گفت: «ببین داداش، این دل مثل این آینه است. اگر گرد و غبار روی آن بنشیند، دیگر نمیتوان جلوات خداوند را در آن دید. نگذار گناه بر دل تو بنشیند و آن را تاریک کند.»
این سخنان حاجآقا حقشناس تأثیری عمیق بر حاج عبدالله و ما گذاشت. او همواره به این نکات معنوی اهمیت میداد و در رفتار و منش خود به آنها عمل میکرد.