روزهای اول که ما شهید حاج عبدالله را می دیدیم برایمان خیلی عجیب بود که ایشان در همه چیز پیشرو بودند . مثلا وقتی برای نماز صبح بیدار می شدیم ، می دیدیم ایشان از قبل برای نماز آماده شده است و دارند نماز می خوانند در حالی که هنوز اذان صبح گفته نشده بود . وقتی اذان تمام می شد و نماز تمام می شد ، ایشان در آن محلی که محل نماز خوانده بود ، می ایستاد و به مدت نیم ساعت یا چهل دقیقه قرآن تلاوت می کردند . دائم در حال خواندن قرآن و دعا و نماز بودند .
آن جا با حاج عبدالله و روحیاتش آشنا شدیم و دیدیم که واقعا روحیه ای ایشان روحیه ی معنوی و اخلاقی است . یعنی درست همانطور که اسلام تاکید می کند .
هیچ وقت نمی آمدند عنوان بکنند که من فرمانده ی گردان تخریب هستم . یعنی منیتی در شخصیت ایشان وجود نداشت و یکی از شاخص های مهم ایشان همین بحث مسائل معنوی و اخلاقی ایشان بود . از طریق همین اخلاق و رفتار بود که افراد را جذب می کرد . همه ی ما به نوعی جذب ایشان شدیم چون مانند یک پدری مهربان و دوست داشتنی تمام حرف هایش برای ما قابل پذیرش بود و به آن عمل می کردیم . ما رفتار و کردار ایشان را می دیدیم که خیلی فرق می کرد با رفتار کسانی که رفتارهایشان یک چیز و گفتارهاشان یک چیز دیگر است و در شخصیت شان دوگانگی وجود دارد . در صخصیت حاج عبدالله این دوگانگی وجود نداشت و حرف و عمل واقع تا یکی بود . اگر یک مطلبی عنوان می شد ، معلوم بود که این حرف از ته دل گفته شده . معلوم بود که از تمام اعماق وجود گفته شده
و به آن باور وجود دارد . این باور باعث می شد که دیگران هم که اطراف این فرمانده گردان بودند باور کنند که این حرف واقعا حرف درستی است .
در آن دوره ی تخصصی که یک ماهه بود و دوره ی سختی هم بود ، ما دوره ی آموزشی را گذراندیم . بیشتر کلاس ها را آقا سید محمد زینال حسینی و حاج عبدالله نوریان برگزار می کردند .
موضوع آموزش ما ، آشنایی با مواد منفجره و تخریب بود . ابتدا با مین های غیرمسلح و بعد از یک مدت که دستمان راه افتاد با مین های مسلح کار می کردیم و این دوره را می گذراندیم . تقریبا هر هفته شاید سه – چهار شب خشم داشتیم برای اینکه تجربه و آمادگی پیدا کنیم که در میدان مین واقعی بتوانیم درست عمل کنیم . بنابراین یک آمادگی کاملی وجود داشت.
روزها کلاس بود و شب ها هم خشم شب بود . در فاصله ی بین کلاس ها و خشم شب ها ، صحبت های معنوی ، عقیدتی و اخلاقی انجام می شد . خواب ما خیلی محدود شده بود چون به هر حال دوره ی آموزشی بود و کار اصلی و فشرده ی ما بحث آموزش و کار بود . یک میدان مین آموزشی درست کرده بودیم نیمه های شب بیدار میشدیم و روی آن میدان مین کار می کردیم . بیشتر کار ما در شب بود چرا که معمولا عملیات های سپاه و نیروهای رزمنده در شب انجام می شد . بخاطر همین باید در شب و تاریکی هوا با این شرایط جنگی کنار می آمدیم . یعنی باید یاد می گرفتیم در شرایط جنگی چگونه در کوتاه ترین زمان بتوانیم میدان مین را شناسایی کنیم و کار کنیم .
همانطور که میدانید ، میدان مین براساس نقشه چیده می شود . معمولا مین های میدان مین هایی که ما می دیدیم ترکیبی بود از مین های ضد نفر ، ضد نفرات . اگر میدان مین نزدیک جاده بود ، های ضد خودرو و ضد تانک هم میکاشتند .
بنابراین میدان های مین نظم و انسجام خاصی دارند مثل میدان خوشه ای و یا مثلثی . یعنی اگر شما در یک شب می توانستید در آن تاریکی نقشه را تشخیص بدهید و بفهمید که به چه شکل کاشته شده است ، می توانستید میدان را شناسایی بکنید و براساس آن کار بکنید .
یک شب من نصفه شب بیدار شدم و میخواستم بروم بروم تجدید وضو کنم که یک دفعه دیدم فرماندهان گردان ، یعنی شهید آقا سید محمد زینال حسینی و شهید حاج عبدالله نوریان و شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج ناصر اربابیان دارند مین های انفجاری را در اطراف چادرها کار می گذارند . ما همه اموراتمان در چادرها می گذشت و برای من عجیب بود که چرا اینها دارند پشت چادر مین میکارند . یکی از این بزرگواران به من گفت کجا می روی ؟ گفتم می خواهم بروم دست و صورتم را بشویم . گفتند پس همان جا بمان و فعلا سمت چادرها نیا . خلاصه بعد از چند دقیقه انفجار انجام شد و بعد تیراندازی و خشم شب برگزار شد .
در زمان تیر اندازی و خشم شب ، نزدیک نرفتم و بعد از آن که سکوت برقرار شد ، من هم نزدیک چادرها آمدم . به چادر که رسیدم دیدم بچه ها از چادری که من در آن بودم بیرون نمی آیند . آقا سید محمد به من گفت برو داخل و ببین چرا بچه ها بیرون نمی آیند ؟ من رفتم دیدم این انفجار به قدری شدید و نزدیک به چادر بوده که بچه ها در چادر دچار سردرگمی شده اند .
معمولا یک طرف چادر بسته بود و یک طرفش باز بود . همه بچه ها رفته بودند به آن سمتی که زیپ چادر بسته است و از آن جا می خواستند بیرون بروند . من یادم هست دوستانی که می خواستند جوراب بپوشند و بعد بیایند کفش هایشان را بپوشند و بیرون بیایند ، کیسه ماسک را به جای جوراب در پایشان می کردند . من بیرون آمدم و به سید گفتم آقا سید فکر کنم بچه ها را موج انفجار گرفته است . یکی از بچه ها که عینک زده بود را موج گرفته بود و موج انفجار باعث شده بود شیشه ی عینکش ترک بردارد . این نشان می داد که انفجار خیلی نزدیک بوده . خلاصه رفتیم دست بچه ها را دانه دانه گرفتیم و بیرون آوردیم .
ما آنقدر در این دوره ی آموزشی با بحث انفجار و مین و تیراندازی آشنا شده بودیم که برایمان خیلی عادی شده بود . هر شب یا یک شب درمیان این خشم شب ساعت های متفاوت برگزار می شد برای آن که ما آمادگی پیدا بکنیم که بتوانیم در عملیات ها وارد بشویم .