• امروز : دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت , ۱۴۰۳
روحانی ای که بچه ها را از جبهه منع میکرد

حاج آقا این مرد بچه های رزمنده و بسیجی را منحرف می کند

  • کد خبر : 3297
حاج آقا این مرد بچه های رزمنده و بسیجی را منحرف می کند

حدود سه چهار ماه بود که من به گردان تخریب آمده بودم . آقای میسوری از آقایی زیاد حرف می زد . کارهایی می کرد و می گفت استاد ما این را گفته است یا ذکرهایی میگفت و می گفت این ذکر را استاد ما گفته است . پرسیدم استاد شما کیست ؟ گفت امام […]

حدود سه چهار ماه بود که من به گردان تخریب آمده بودم . آقای میسوری از آقایی زیاد حرف می زد . کارهایی می کرد و می گفت استاد ما این را گفته است یا ذکرهایی میگفت و می گفت این ذکر را استاد ما گفته است . پرسیدم استاد شما کیست ؟ گفت امام جماعت مسجدمان است و اهل عرفان و سیر و سلوک است . چیزهایی که به ایشان گفته بود را ما نپسندیدیم . به شدت مرید ایشان شده بود . گفتم : می خواهی من بیایم و مراد شما را ببینم و صحبت کنیم؟

قرار شد که اگر به مرخصی رفتیم با هم به قلعه حسن خان( شهر قدس) برویم و من آن آقا را ببینم . من به شهر قدس رفتم و شهید حاج قاسم اصغری فهمید که من به شهر قدس آمدم .  به خانه میسوری آمد و شروع به درد دل کردن کرد . با حرارت و عصبانیت حرف می زد . خدا رحمتش کند زبانش هم می گرفت . گفت: حاج آقا این مرد بچه های رزمنده و بسیجی را منحرف می کند . می گوید جبهه نروید و سیر و سلوک داشته باشید . هر کاری هم می کنیم که از مسجد برود ، نمی شود . هر کاری می کنیم که جوان ها به دورش نروند باز هم نمی شود .

خلاصه غروب شد و به مسجد رفتیم . حاج قاسم اصغری نیامد چون ایشان را عادل نمی دانست . نماز جماعت را خواندیم و به آن آقا اقتدا کردیم . بعد از نماز پیش ایشان رفتیم . من یک خواب دیده بودم و به ایشان گفتم که تعبیرش چیست ؟ تعبیر کرد و به  خانه برگشتیم . میسوری برگشت مسجد تا ارزیابی ایشان را در مورد من بداند . ایشان خیلی تعریف کرده بود . میسوری به من گفت : حاج آقا خیلی از شما تعریف کرده است . شما نظرتان چیست ؟ گفتم : ایشان به درد راهنما و استاد نمی خورد . دنبال زندگیت برو و ایشان را رها کن . گفت : حرف هایش خوب است و من دوست دارم .

وقتی تویوتای حاج احمد چپ کرد

من نظرم را دادم و گفتم مشکلت این است که مراد نداری ؟ با خنده و شوخی گفتم : بیا و مرید من شو . خلاصه با ایشان صحبت کردم و پذیرفت . آقای میسوری و برخی دیگر از بچه های آن جا ایشان را رها کردند اما برخی هم ماندند . حاج قاسم پیش من آمد و گفت چی شد؟ گفتم : این فرد مناسبی برای این کار نیست . ایشان هم خیلی خوشحال شد که نظرش درست بوده است.قا آقا

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3297
  • نویسنده : حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20بهمن
چند خاطره از فرماندهی شهید سید محمد زینال حسینی به روایت حاج مسعود میسوری
20بهمن
مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم
شوخ طبعی به سبک شهید حاج رسول فیروزبخت

مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم

25مهر
نحوه آشنایی من با شهید حاج قاسم اصغری
به روایت حاج ذبیح الله کریمی

نحوه آشنایی من با شهید حاج قاسم اصغری

ثبت دیدگاه