• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
دوباره خندید و گفت طوری نیست عزیز

کسی حق شنا کردن در اروند رود را ندارد

  • کد خبر : 1925
کسی حق شنا کردن در اروند رود را ندارد

بسم الله الرحمن الرحیم اینجانب کمال اسماعیلی از نیروهای لشکر 14 امام حسین (ع)  در زمان دفاع مقدس هستم . می خواهم یک خاطره ی شیرینی از شهید خرازی برای شنوندگان عزیز عرض کنم . در عملیات والفجر هشت ما ابتدا سمت کارخانه نمک عملیات انجام دادیم  بعد به دلیل مسائل نظامی لشکر امد سمت […]

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجانب کمال اسماعیلی از نیروهای لشکر 14 امام حسین (ع)  در زمان دفاع مقدس هستم . می خواهم یک خاطره ی شیرینی از شهید خرازی برای شنوندگان عزیز عرض کنم . در عملیات والفجر هشت ما ابتدا سمت کارخانه نمک عملیات انجام دادیم  بعد به دلیل مسائل نظامی لشکر امد سمت چپ منطقه فاو جاده فاو ام القصر کنار هور عبداله  ،آنجا مستقر شدیم . شرایط جنگیدن و زندگی کردن در خط مقدم خیلی سخت بود. آب نبود و غذا به سختی به نیروها می رسید و در کانال باید زندگی می کردیم. حدود یک ماه در خط بودیم  و مشکلات خیلی زیاد شده بود. یک روز به دوستانم اقای احمد شفیعی گفتم  احمد می خواهی امروز به عقب برویم  و در اروند رود شنا کنیم و لباس هایمان را بشوریم و برگردیم. گفت نمی شود که بریم. به ایشان گفتم ماشین غذا که امد به او می گوئیم  ما احتیاج به حمام داریم  و ما را به عقب ببر. و یک طرح ریزی کردیم و از خط مقدم به عقب آمدیم .در خط دوم و از آنجا به اروند رود رفتیم که هم لباس هایمان را بشوریم و هم اینکه حمام کنیم  و برگردیم خط مقدم جوریکه برای شام برسیم خط مقدم . ظاهراً به دلیل اینکه شهید خرازی احتمال می داد که بچه ها در آب شنا کنند و شنای شان ضعیف باشد و خفه شوند ، دستور داده بود که کسی حق شنا کردن در اروند رود را ندارد. یک سری حمام صحرائی آورده بودند و گفته بودند در این حمام ها می توانید نظافت خود را انجام دهید. ما دیدیم که هوا خیلی گرم و حدو 45 تا 50 درجه است . به احمد گفتم بیا بریم و کنار آب شنا کنیم . نمی دانستیم که شهید خرازی دستور داده که کسی اینجا شنا نکند. رسیدیم پیش برکه ای که شنا می کردند  و دیدیم که 10 الی 15 نفر بیشتر نیستند و یک نفرشان یک پل شناور انداخته بود وسط آب و هرکسی که می آمد روی پل شناور آن را پائین می انداخت و نمیگذاشت کسی شنا کند . من که شنا بلد بودم یک شیرجه زدم و آرام رفتم کنار پل شناور و پریدم بالا و پایش را گرفتم و او را در آب پرت کردم و ایستادم که بقیه بیایند و مرا بگیرند و در آب پرتم کنند. دیدم به جای اینکه بچه ها به سمت من بیایند و من را در آب پرت کنند . هر کدام لباس هایشان را برمی داشتند و در نیزارها از یک طرف فرار می کنند. گفتم چرا اینها فرار می کنند. یهو احساس کردن یک نفر پشت سرم ایستاده است و آرام برگشتم و دیدم که شهید خرازی ایستاده و یک لبخند خیلی ملیحی روی لب هایش است و به من گفت پسرم مگر نگفته بودم این جا شنا نکنید ،خطرناک است و ممکن است خفه شوید. گفتم چشم حاج اقا من اطلاع نداشتم که شما دستور دادید کسی این جا شنا نکند. ما 10، 18 روز در خط هستیم و نه حمام رفتیم و نه لباسها یمان را شستیم و یک روز آمدیم این جا دیدیم که آب حمام داغ و جوش است . گفتیم بریم تو اب شنا کنیم که شما تشریف آوردید. دوباره خندید و گفت طوری نیست عزیز برو لباسهایت را بشور و یک شنائی کن و سریع برگرد و برو خط مقدم . گفتم چشم حاج اقا . نثار روح شهید خرازی و همه شهدای صدر اسلام تا کنون فاتحه و صلوات ( الهم صلی الله علیه و آله محمد)

ماجرای سوختن پای شهید هادی مهین بابایی
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=1925
  • نویسنده : کمال اسماعیلی
  • منبع : کانال اصفهان در دفاع مقدس

خاطرات مشابه

01مرداد
مگر نمی‌بینی همه رفته‌اند و ما مانده‌ایم؟
خدا اینجاست، امام حسین (ع) اینجاست

مگر نمی‌بینی همه رفته‌اند و ما مانده‌ایم؟

06خرداد
پای پیاده تا منزل یار (عج)
هرچه داشت نتیجه ی ارتباط با امام زمان عج بود

پای پیاده تا منزل یار (عج)

05خرداد
نمیدانم الان بروم به حوزه یا بعد از دیپلم
رویای عجیب شهید مصطفی ردانی پور

نمیدانم الان بروم به حوزه یا بعد از دیپلم

ثبت دیدگاه