• امروز : جمعه, ۳۰ خرداد , ۱۴۰۴
روایت تلخ شکنجه‌های امیر شاه‌پسندی

چهل سال درد از شکنجه های اسارت

  • کد خبر : 6157
چهل سال درد از شکنجه های اسارت

ما اسیری 15 ساله به اسم امیر شاه‌پسندی داشتیم. امیر را به مقر، پیش نقیب محمد بردند. نقیب یعنی ستوان و سه تا ستاره دارد. امیر 15 ساله را به علت یک اتفاقی که در اردوگاه افتاده بود به مقر بردند. قرعه به نام او افتاده بود که ببرند، بپرسند که باعث اتفاقات چه کسی […]

ما اسیری 15 ساله به اسم امیر شاه‌پسندی داشتیم. امیر را به مقر، پیش نقیب محمد بردند. نقیب یعنی ستوان و سه تا ستاره دارد.

امیر 15 ساله را به علت یک اتفاقی که در اردوگاه افتاده بود به مقر بردند. قرعه به نام او افتاده بود که ببرند، بپرسند که باعث اتفاقات چه کسی بوده است. بنده با گوش‌های خودم صدای ضربه ی حدود 300 یا 400 کابل را شنیدم که به او می‌زدند. بعد از آن او را به مقر بردند.

یک نوار بندری بسیار شادی بود. هر وقت کسی را می‌بردند مقر، با صدای بلند این نوار را می‎گذاشتند. چرا؟ چون وقتی آن شخص در حال شکنجه است، صدایش به گوش بقیه نرسد که باعث درگیری شود.

وقتی صدای نوار بندری بلند شد ما فهمیدیم که امیر را می‌کشند. دیدیم دارد پابرهنه می‌آید اما حالش عادی نیست. دو سرباز بعثی، بنده مخصوصا می‌گویم بعثی و عراقی نمی‌گویم، دو طرفش بودند. یکی با یک دسته کلنگ در دست و دیگری با یک کابل، امیر را از جلو آسایشگاه آوردند تا اتاقی که در انتها بود. او را در آن اتاق گذاشتند و حبس شد.

این ها را باید برای تاریخ نوشت، ما تمام شب صدای امیر را که می‌گفت:« سوختم، سوختم »، می‌شنیدیم. گمان می‌کردیم لابد با کابل زدندش و بدنش در حال سوختن است. مثل کابل‌هایی که همه‌مان می‌خوردیم. فردا صبح اولین کسی‌که رفت و از آن پنجره زندان نگاه کرد دید کف زندان خون جاری شده. بعد مشخص شد، نقیب محمد هرکاری کرده که از امیراعتراف بگیرد موفق نشده و با اتوی داغ کف پاهای امیر را سوزانده بودند.

او را با همان پاهای برهنه و سوخته از روی ریگ ها رد کرده بودند. امیر را تا شش ماه روی دست برای برای دستشویی می‌بردیم.

اما نکته‎‌ی این ماجرا را بگویم، نزدیک به 40 سال، از سال 62 می‌گذرد. خدا گواه است امیر، فقط بخاطر آن شکنجه، تا الآن هر هفته باید برای تزریق ژل کف پایش به بیمارستان برود.

ما آزاد شدیم، حدود 40 سال گذشته، دیگر کتک نخوردیم. ولی گویی امیر هر روز دارد کتک می‎‌خورد. یک روز به من گفت:« احمد، به خدا درد ژل تزریق کردن، از درد زدن کابل ها بیشتر است.»

رفته بود که پول بیمه، بابت هزینه بیمارستان را بگیرد. مسئول بیمه گفته بود، این‌ها عمل جراحی زیبایی محسوب می‌شود.

چند روز پیش آمده بود کرمان، دیدم بدون جوراب صندل پوشیده بود. من که متوجه شدم، گفتم:« امیر پاهایت می‌سوزد؟» گفت:«آره» پاهایش می‌سوزد به همین خاطر نمی‌تواند جوراب بپوشد.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=6157
  • نویسنده : حاج احمد یوسف زاده
  • منبع : برنامه محفل

خاطرات مشابه

02اردیبهشت
خاطرات اسارت در اردوگاه موصل
گفتند با ایران به توافق رسیدند

خاطرات اسارت در اردوگاه موصل

23فروردین
ماجرای اسارت سربازان ارتش در دهلران
به روایت سرباز ، جانباز و آزاده دفاع مقدس

ماجرای اسارت سربازان ارتش در دهلران

ثبت دیدگاه