قبل از عملیات والفجر هشت در موقعیت ام النوشه بودیم . فکر میکنم حاج اقا تاج آبادی که قبل از من به گردان تخریب آمده بودند ، آن روز ها امام جماعت بودند و ما پشت سر ایشان نماز میخواندیم . خاطرم هست که یک روز ، بعد از نماز صبح ، فرمانده گردان ، شهید حاج عبدالله نوریان آمد و با یک عصبانیت عجیب و با یک جدیت خاصی در محوطه گردان ، با صدای بلند شروع به صحبت کرد .
میگفت : { چرا نماز صبح ها قضا می شود ؟ چرا به نمازهای جماعت اهمیت داده نمی شود ؟ }
از این موضوع خیلی عصبانی و ناراحت بود . انقدر ناراحت بود که گفت : هرکسی که برای نماز به جبهه نیامده ، می تواند بیاید و تسویه اش را بگیرد و از گردان تخریب برود .
همینطور که حاج عبدالله داشت درباره ی این موضوع ، خیلی جدی صحبت می کرد ، یک پیرمردی آن وسط گفت : حاج آقا حالا اشکال ندارد ، یک صلوات بفرستید .
حاج عبدالله عصبانی و جدی بود ، با این حرف عصبانی تر هم شد و گفت صلواتِ چی ؟
حاج عبدالله به قدری ناراحت بود که هیچ کس حتی جرات نکرد صلوات بفرستد .
ایشان از نظر شخصیت ، یک شخصیت فرماندهی به معنای نظامی نبود بلکه یک شخصیت دوست داشتنی بود و به خاطر نوع معنویت و ارتباطی که با بچه ها برقرار کرده بود بچه ها خیلی دوستش داشتند .
وقتی جدی می شد ، بچه ها متوجه می شدند که ایشان از این داستان فوق العاده مهمی ناراحت است .
آن روز هم هیچ کس صلوات نفرستاد و ایشان هم ادامه داد و با جدیت بحث نماز و معنویت و اهمیت توجه به مسائل شرعی را با جدیّت کامل توضیح داد . همه هم گوش دادند و کسی هم بعد از آن جیک نزد تا صحبت های حاج عبدالله تمام شد .