• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
واقعاً دوستشان داشتم

من با آقای تاج آبادی شوخی می کردم

  • کد خبر : 3137
من با آقای تاج آبادی شوخی می کردم

من با آقای تاج آبادی شوخی می کردم و می گفتم این کتاب ها چیه که می خوانید ؟ وقتی که پیکر پسرم ، شهید مهدی ضیائی را آوردند یک ساک بزرگ پر از کتاب را هم برایمان آوردند . خیلی کتاب های آخرتی بود از آن کتاب های تند و تیز . من یک […]

من با آقای تاج آبادی شوخی می کردم و می گفتم این کتاب ها چیه که می خوانید ؟ وقتی که پیکر پسرم ، شهید مهدی ضیائی را آوردند یک ساک بزرگ پر از کتاب را هم برایمان آوردند . خیلی کتاب های آخرتی بود از آن کتاب های تند و تیز .

من یک روز به آقای تاج آبادی گفتم که گنجایش این بچه ها این نیست . بچه ها از 15 الی 16 سالگی به جبهه رفتند و ما آنها را فرستادیم و گفتیم راه امام حسین است.  خدا پسر داده است که به راه امام حسین بروند. ما دنبال عدل علی بودیم.  این کتاب ها را که دیدم گفتم آقای تاج آبادی این کتاب ها خیلی سنگین هستند و بچه ها ظرفیت این کتاب ها را ندارند . این ها خیلی پرواز کردند و به آسمان رفتند.

گفتم خودتان هم این کتاب ها را می خوانید. گفت : حاج خانم من دفعه ی بعدی بیایم شما با لنگه کفش دنبالم می کنید. گفتم : نه، من کوچیک شما هستم. شما پسر من هستید.

واقعاً دوستشان داشتم. شوخی می کردم.  من همرزم های پسرم را دوست دارم.

دادگاه صحرایی و موشی که به بیت المال دست درازی کرده بود
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3137
  • نویسنده : مادر شهید مهدی ضیائی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه