• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
قرار شد ما پل را منفجر کنیم

عملیات عاشورای سه به روایت حاج احمد خسرو بابایی

  • کد خبر : 3072
عملیات عاشورای سه به روایت حاج احمد خسرو بابایی

در عملیات عاشورای سه چند معبر بود . من و حاج عبدالله سمنانی بودیم با یک دسته از گردان ، قرار شد که از پشت کمین برویم و پل شان را بزنیم و در رودخانه برویم که کمینی ها نتوانند بیرون بیایند و همه را بزنیم . برادر محسن اسدی هم بود . چند شب […]

در عملیات عاشورای سه چند معبر بود . من و حاج عبدالله سمنانی بودیم با یک دسته از گردان ، قرار شد که از پشت کمین برویم و پل شان را بزنیم و در رودخانه برویم که کمینی ها نتوانند بیرون بیایند و همه را بزنیم . برادر محسن اسدی هم بود . چند شب قبل از عملیات برای شناسایی با شهید کیانپور که از بچه ها اطلاعات بود منطقه را شناسایی کردیم و آمدیم . شب عملیات خط های دیگر زودتر شروع کردند . ما و اسدی معبر را زدیم تا دسته از پشت بیاید و ما را تامین کند تا ما بتوانیم روی پل برویم.

چهار تا مین m19 بود که روی آن دو تا  c4 که اتش زن بود گذاشته بودیم و دو تا از مین ها دست حاج سمنانی و دو تا دست من بود . خط های دیگر که شروع کردند این ها ترسیدند و فرار کردند . خط ها که درگیر شدند ، عراقی ها منطقه را تیرتراش می زدند . روبروی ما تیرتراش می زدند و یک بنده خدا که تیر می انداخت زخمی شد  و افتاد . اقای کلهر مسئول دسته بود . خودش با کلاش شروع کرد به تیر انداختن به پل و چند نفر از عراقی ها افتادند و چند نفر دیگر هم فرار کردند .

ما روی پل رسیدیم که شناور بود . حاج عبدالله گفت روی پل برو و مین ها را بگذار .  دو تا مین بردم یکی را جلو گذاشتم و یکی را با فاصله کار گذاشتم . به حاج عبدالله گفتم : اماده شده اجازه می دهی بکشم ؟ ایشان گفت بکش! کشیدم و پل را زدم . برگشتیم که به عقب بیاییم اما دو تا مین اضافی داشتیم که آن ها را پشت تپه ای بردیم و منفجر کردیم . به کانال رسیدیم و یک برادری را دیدیم که زخمی شده بود . زخمی را کول کردیم که به عقب بیاوریم . مرتباً خمپاره می زدند که یک خمپاره کنار ما خورد و یک ترکش در پای من فرو رفت . مجروحی که همراهم بود را زمین گذاشتم و گفتم شما بمان تا بچه ها بیایند. خودم هم لنگان لنگان شروع به حرکت کردم . مقداری که جلوتر آمدم ، دیدم که اسدی افتاده است و بچه ها هم بالای سرش هستند . گفتند اگر بلندش کنیم همه چیزش به هم می خورد .

گنجشک هایی که از لب برکه آب میخوردند

خلاصه من رسیدم به بیمارستان ، بعدها گفتند که اسدی شهید شده است . اما ایشان چند روز آن جا بود و آرام آرام خودش را به  جلوی خط می رساند و بچه  ها ایشان را به بیمارستان می برند و بعد از یک ماه متوجه می شوند که زنده است.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3072
  • نویسنده : حاج احمد خسروبابایی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه