• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
چند خاطره کوتاه

شهید حاج عبدالله نوریان به روایت حاج حسین احمدی

  • کد خبر : 4128
شهید حاج عبدالله نوریان به روایت حاج حسین احمدی

بسم الله الرحمن الرحیم بنده حسین احمدی هستم اهل محله چیذر . محله ما حدود یک کیلومتر با محله عبدالله نوریان فاصله داشت . حاج عبدالله رفیق ، بچه محل ، هم درس و هم بازی بچگی هایم بود و من ایام کودکی ام را با ایشان زندگی کردم . سید علی اندرزگو تا قبل […]

بسم الله الرحمن الرحیم
بنده حسین احمدی هستم اهل محله چیذر . محله ما حدود یک کیلومتر با محله عبدالله نوریان فاصله داشت . حاج عبدالله رفیق ، بچه محل ، هم درس و هم بازی بچگی هایم بود و من ایام کودکی ام را با ایشان زندگی کردم .
سید علی اندرزگو تا قبل از شهادتش به نام شیخ علی تهرانی معروف بود . قبل از انقلاب از ساواک فراری بود و مجبور بود گمنام بماند ‌حتی در محل زندگی و رفت و آمدش با عمامه ی سفید حاضر میشد . هیچ کس بجز یک سری از افراد از جمله حاج عبدالله نوریان نمیدانست که این بزرگوار کیست !
حاج عبدالله از همان ابتدا و با سن و سال کمی که داشت در مسیر امام و انقلاب حضور داشت و بعد از پیروزی انقلاب پای رکاب امام و شهدا ماند . بعد از پیروزی انقلاب مدتی به سیستان و بلوچستان سفر کرد و بعد از مدتی به لشگر ده سید الشهداء علیه السلام پیوست . حاج عبدالله نوریان پای ثابت این لشگر ماند تا زمانی که به شهادت رسید . حاج عبدالله به قدری بین مردم محبوبیت داشت که بیشتر اعضای لشگر ده سید الشهداء علیه السلام از جمله سردار حاج علی فضلی ، شهید حاج کاظم رستگار و دوستان دیگر ارادت خاصی نسبت به ایشان داشتند .
معمولا رفت و آمد به تدارکات با محدودیت هایی همراه بود اما مسئولین به قدری به حاج عبدالله اعتماد داشتند که حاج عبدالله در رفت و آمد به تدارکات و دیگر قسمت ها آزاد بود . زبان ما قاصر است از بیان احوال ایشان . در برابر خوبی ها و لطف ایشان و درباره روحیات درون این بزرگوار نمیتوانیم چیزی بگوییم . حاج عبدالله سلیمان زمان ما بود . به تمام حیوانات توجه میکرد . از آب خوردن گنجشک ها گرفته تا آفتاب پرستی که در سایه میخوابید را مورد توجه قرار میداد . انسان عجیب غریبی بود و حقیقتا یک الگوی کامل برای خودسازی اطرافیانش بود .
حاج عبدالله به تمام چیز هایی که میگفت عمل میکرد و به واسطه عمل خودش ، دیگران هم به حرف های ایشان عمل میکردند . هر زمانی از شبانه روز که به گردان میرفتیم حاج عبدالله یا در ماموریت بود و یا در حال انجام عملیات . حاج عبدالله به قدری روی بچه ها تاثیر گذاشته بود که اگر شبانه به گردان تخریب میرفتید می دیدید که تمام اعضای گردان برای خودشان قبرکنده و مشغول عبادت و شب زنده داری هستند .
حاج عبدالله بعضی از زمان ها به ارتفاعات بازی دراز میرفت در حالی که هیچ کس از حضور ایشان در آن منطقه اطلاعی نداشت و فقط از فرمانده تیپ اجازه میگرفت . در سفر به مکه ، هر روز برای ادای نماز صبح ، در غار حرا حاضر میشد در حالی که رفتن به غار بسیار کار دشواری بود چون هم مسیر طولانی بود و هم ناهموار . اما حاج عبدالله تمام سختی ها را به جان خریده بود و به غار میرفت . حاج عبدالله در اولین عملیات بعد از اینکه از سفر حج برگشت به شهادت رسید .
حاج عبدالله فردی بود که با همه ما فرق داشت . حاج عبدالله یک انسان ساز واقعی بود . شما میدانید چه کسی حاج قاسم اصغری را تربیت کرد ؟ حاج عبدالله در ساختن شخصیت شهید حاج قاسم اصغری بسیار تلاش کرد و موفق شد . من گاهی به دوستان میگویم که ما یک نفر دادیم به واحد تخریب و یک نفر گرفتیم . یعنی ما حاج قاسم اصغری را دادیم به تخریب و حاج عبدالله نوریان را گرفتیم . حاج قاسم اصغری در گردان تخریب شهید شد و حاج عبدالله نوریان در واحد مهندسی به شهادت رسید .
خاطرم هست ‌که یک روز به همراه حاج عبدالله به میدان مین رفتم . ایشان به بنده گفتند اینجا بنشین تا من بیایم . بعد چند قدمی جلو تر رفت و قرآن جیبی اش را بیرون آورد و چند آیه ای قرآن خواند و بعد گفت برویم …
حاج عبد الله تمام زمان به جز زمانی به خواب میرفت وضو داشت . وقتی کاری انجام میداد وضو داشت و بعد از اینکه کار به پایان می رسید به سمت قبله می ایستاد و شکرگذاری میکرد .
ما بچه های واحد مهندسی ، همه ی بچه های تخریب را میشناختیم و مثل یک خانواده در کنار هم بودیم .

وقتی سند موقعیت شهید کهن به نام گردان تخریب خورد

یادم هست که یک روز حاج عبدالله پیش من آمد و گفت ساک ات را بردار تا برویم . من که اطلاعی نداشتم که قرار است کجا برویم ، گفتم باید از حاج غلام کیانپور اجازه بگیرم چند لحظه اجازه بده ! گفت نه لازم نیست ، بنده با ایشان صحبت کرده ام . من هم ساک ام را برداشتم و بدون معطلی آمدم . حاج عبدالله من را برد به واحد مهندسی . خودش فرمانده گردان مهندسی رزمی شده بود و من را هم برد به آنجا .
گفت کنار من بمان و کمک کن تا یک سری از این کار ها را انجام بدهیم . یک مقدار با هم گفت وگو کردیم کا جزئیات را به یاد ندارم اما یادم هست ایشان توصیه موکد کردند که هوای بچه ها را داشته باشید .

یک روز قبل از عملیات والفجر 8 عملیاتی به نام تک پشتیبانی بود که لشگر ده سید الشهدا عمل کرد . ما داشتیم کار میکردیم و در بحث استحکامات ماموریتمان را انجام میدادیم . یادم هست که چند تا خمپاره اطراف بچه ها زدند و بچه ها از ترس ماموریتشان را ناقص گذاشتند و به پشت خط آمدند . به بچه ها گفتم چرا خط را رها کردید؟ آبرویمان را بردید !
حاج عبدالله آمد و پرسید چه اتفاقی افتاده است ؟ ماجرا را برایش تعریف کردم .فکر میکردم احتمالا خیلی ناراحت میشود اما به من گفت نباید بچه ها را سرزنش کنی . تازه متوجه شدم جایگاه عبدالله نوریان کجاست و حسین احمدی کجا!!
به قول لوتی ها اون سر خطه و من ته خط .
حاج عبدالله رفت وضو بگیرد و زمانی که برگشت ، دو سه آیه از قرآن برای بچه ها خواند و تفسیر کرد . حدود یک ربع طول کشید . حاج عبدالله واقعا مفسر واقعی قرآن بود . با بچه ها با عشق و مهربانی و لطافت برخورد میکرد و صحبت میکرد . بلافاصله بعد از سخنان حاج عبدالله ، بچه ها دوباره به خط برگشتند اما اینبار با روحیه عالی .
به این میگویند فرماندهی . حاج عبدالله نه آنها را به تمرد متهم کرد و نه تنبیهشان کرد …

حاج عبدالله نوریان گفت حاج قاسم اصغری فرمانده خوبی میشه

حاج عبدالله فوتبالیست حرفه ای بود و فوتبال رو خیلی دوست داشت . با این حال فوتبال را رها کرد و به جبهه رفت . آنقدر جنگ برایش اهمیت داشت که علاقه خود را رها کرد .
حاج عبدالله زمان دقیق شهادت خود را میدانست . همچنین قبل از اینکه فرزندش به دنیا بیاید اطلاع داشت جنسیت بچه چه خواهد بود .
یادم هست یک بار که حاج عبدالله به منطقه آمد سر ظهر و موقع اذان بود . حاج عبدالله همانجا ایستاد و نمازش را خواند . همه به ایشام ارادت خاصی داشتند و پشت سره این بزرگوار ایستادند به نماز خواندن . تمام گردان ها و لشگر ها ارادت خاصی به ایشان داشتند . همه میدانستند زمانی که حاج عبدالله حرفی را میزند با دیگران متفاوت است .
حاج عبدالله عبد واقعی خداوند بود و انسانی بزرگوار . من هیچ کس را در این منطقه مثل او ندیدم .
در یک سفر که به دو کوهه رفته بودیم ، هوا خیلی گرم بود . دم صبح بود و نسیم ملایمی میوزید و خلاصه شیطان نمیگذاشت که من برای نماز شب بلند شوم اما دیدم حاج عبدالله به نماز ایستاده . من به محض این که حاج عبدالله را دیدم ، روحیه گرفتم و بلند شدم و وضو گرفتم و به نماز ایستادم . او من را ندید ولی من ایشان را دیدم .

سفر های زیادی با هم رفته بودیم از جمله اهواز ، خرمشهر ، دو کوهه و … . حاج عبدالله تمام چیز هایی که مراجع درباره رانندگی فتوا داده بودند را عملی میکرد و از سرعت صد و ده کیلومتر بیشتر نمیرفت .

اول مطمئن میشد که نیروهایش غذا دارند ، بعد غذا میخورد

هر کجا بود در وقت اذان خود را به نماز میرساند . از کنار هر قبری که رد میشد ، فاتحه ای برای صاحب قبر میخواند .
هر زمانی که از کنار گنجشک ها رد میشد میگفت حسین ببین اینها شکر خدا میکنند . یک روز رفتیم به یک سوله مهمات و دیدیم چند آفتاب پرست آنجا خوابیده بودند . گفت حسین برویم وقت زیاد هست بعدا برمیگردیم . من اعتراض کردم که مسیر طولانی ای آمدیم و نباید بخاطر استراحت چند آفتاب پرست برگردیم . حلج عبدالله گفت : اینها در خواب ، خدا را شکر میکنند .
یادم هست یک زمانی که قرار بود وضو بگیریم و نماز بخوانیم ، حاج عبدالله به دستشویی رفت و تمام دستشویی ها را شست .
ایشان یک معلم و یک الگوی واقعی برای دیگران بود .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=4128
  • نویسنده : حاج حسین احمدی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه