• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج محمد زارعکار

  • کد خبر : 5076
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج محمد زارعکار

بنده محمد زارعکار هستم . در دوران دفاع مقدس قبل از این که وارد گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام بشوم ، مدتی در گردان تخریب لشگر علی ابن ابیطالب علیه السلام بودم . و همیشه ، آن جا تعریف تخریب سیدالشهدا را میشنیدیم و علی الخصوص ذکر خیر حاج عبدالله نوریان را زیاد […]

بنده محمد زارعکار هستم . در دوران دفاع مقدس قبل از این که وارد گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام بشوم ، مدتی در گردان تخریب لشگر علی ابن ابیطالب علیه السلام بودم . و همیشه ، آن جا تعریف تخریب سیدالشهدا را میشنیدیم و علی الخصوص ذکر خیر حاج عبدالله نوریان را زیاد می شنیدیم . هر وقت بحث معنویت میشد ، کلامی از تخریب لشگر سیدالشهداء علیه السلام هم بود . من خیلی مشتاق بودم که یک راهی پیدا کنم و فعالیت خودم را از لشگر علی ابن ابیطالب به لشگر سیدالشهداء علیه السلام بیاورم و از فضای معنوی آن جا استفاده کنم . این باعث شد که در یکی از اعزام ها به دو کوهه آمدم . در دو کوهه ، داشتند بچه ها را تقسیم می کردند . یک بنده خدا آمد و گفت که چه کسی به تخریب می آید ؟ من دستم را بلند کردم و گفتم من می آیم . دو نفر هم بعد از ما آمدند و ما را سوار تویوتا کردند و به موقعیت شهید کهن آمدیم . بعدا متوجه شدیم آن شخصی که آمد و برای تخریب نیرو می خواست ، حاج عبدالله نوریان بود . قبلا هم من از اوصاف حاج عبدالله خیلی شنیده بودم و سعی می کردیم ارتباطمان را به نوعی با حاج عبدالله برقرار کنیم .
قبل از اینکه من به گردان تخریب لشگر سیدالشهداء علیه السلام بیایم ، در تخریب لشگر علی ابن ابیطالب ، پایم روی مین رفت و قطع شد . از زیر زانوی پای راستم قطع شد . در تخریب سیدالهشداء علیه السلام که آمدم این مسئله را به حاج عبدالله نگفتم که وضعیت پایم به این صورت است .
صبح ها که بچه ها برای مراسم صبح گاه بلند می شدند و میرفتند ، من هم با این ها می رفتیم و مسافت زیادی هم بود تا به آن جاده ی اصلی که دوستان تخریب می دانند برسیم . حاج عبدالله تا آن جا بچه ها را می برد ، نرمش می داد و نرمش خیلی خوبی هم می داد . بعد از یک هفته ، حاج عبدالله متوجه شد که پای من مصنوعی است . یک روز من را کنار کشید و دیدم خیلی ناراحتی می کند . من را می بوسید ، پیشانی من را می بوسید ، میگفت من را ببخش که من متوجه نشدم . گفتم حاج اقا چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ گفت من متوجه نشدم که پای شما مصنوعی است ، از فردا صبح حق نداری به صبحگاه بیایی و در نرمش و دو و… شرکت کنی . گفتم من خودم دوست دارم بیایم و شما اینطوری نفرمایید . خیلی ناراحت بود که من در این چند روزه اذیت شدم و اجازه نداد که من دیگر بیایم . بنده خدا می خواست از دل من دربیاورد که این اتفاق افتاده . این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم . ما واقعا شیفته ی حاج عبدالله شده بودیم .

شوخی با حاج عبدالله مثل این بود که سر به سر یک مرجع تقلید بگذارید
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5076

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه