به گزارش گروه تحقیقاتی خالدین، حاج سعید خاکسار، یکی از رزمندگان حاضر در دوران دفاع مقدس و از نیروهای تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا است که در این مصاحبه، به بازگویی خاطراتی از سالهای حضور در جبهه پرداخته است. آنچه در ادامه میخوانید، مصاحبهای است با این رزمندهی دوران دفاع مقدس که توسط گروه تحقیقاتی خالدین تهیه شده است:
بنده سعید خاکسار هستم. در سالهای ۱۳۶۱ یا ۱۳۶۲، بهعنوان یک بسیجی، پیش از عملیات والفجر مقدماتی به گردان تخریب لشکر ۱۰ پیوستم. ماجرا از این قرار بود که اعزام بزرگی از لانه جاسوسی صورت گرفت. با اتوبوسهای دوطبقه شرکت واحد، به ایستگاه راهآهن رفتیم و تمام قطار مملو از بسیجیان اعزامی بود. قطار مستقیماً در مقابل پادگان دوکوهه توقف کرد؛ چراکه معمولاً به اندیمشک نمیرفت و همانجا، نزدیک پادگان، ایستگاه موقتی برای بسیجیان ایجاد شده بود. این ایستگاه، چیزی جز محلی ساده برای پیاده شدن نیروها نبود.
وقتی به میدان صبحگاه پادگان دوکوهه رسیدیم، تمام نیروهای مستقر در پادگان آنجا جمع شده بودند. زمان، بعدازظهر بود و ما بهتازگی رسیده بودیم. آقای جعفر جهروتی، از فرماندهان تخریب که خدا حفظشان کند، در میدان حاضر شدند. ایشان، که دستشان نیز زخمی و بانداژ شده بود، شروع به توضیح دربارهی مأموریتهای واحد تخریب کردند. آن زمان، سپاه قدر تازه تشکیل شده بود و لشکر ۱۰ سیدالشهدا و لشکر ۲۷ محمد رسولالله تحت نظر آن فعالیت میکردند. آقای جهروتی که فرمانده تخریب هر دو لشکر بودند، با جدیت در مورد سختیهای تخریب سخن گفتند و تأکید کردند: “در تخریب، اولین اشتباه، آخرین اشتباه خواهد بود.” سپس از نیروها خواستند که هرکسی تمایل دارد به این یگان بپیوندد، پیش بیاید. تعدادی از ما برخاستیم و بهصف جداگانهای رفتیم.
افرادی که برای تخریب انتخاب شده بودند، به دو گروه تقسیم شدند. گروهی به لشکر ۲۷ محمد رسولالله و گروه دیگر، ازجمله من، به لشکر ۱۰ سیدالشهدا فرستاده شدند. ما را سوار بر تویوتا کردند و به دهکدهی حضرت رسول (ص) منتقل کردند. دهکده، کمی قبل از تنگهای قرار داشت که حالت درهمانند داشت. وقتی رسیدیم، شب شده بود و هوا زمستانی بود؛ برف و باران میبارید. در آنجا، فردی که سرش کاملاً تراشیده شده بود، با چکمه و لباسهای زمستانی به استقبالمان آمد. ابتدا فکر نمیکردم که او، حاج عبدالله، فرمانده گردان ما باشد. اما او به گرمی به ما خوشامد گفت و صحبتهای مختصری انجام داد که البته جزئیاتش را به یاد ندارم. سپس به چادرهایمان هدایت شدیم، نماز خواندیم و در چادرها استقرار یافتیم. این نخستین تجربه و آشنایی من با واحد تخریب بود.
نکتهی جالب اینکه من بدون هیچگونه آموزش نظامی قبلی به جبهه آمده بودم. ما عجله داشتیم و از فرصتهای آموزش صرفنظر کرده بودیم تا سریعتر به خطوط مقدم برسیم. حاج عبدالله، فرمانده گردان، انسانی عبد و صالح بود. حتی اکنون، هرگاه از او یاد میکنم، یا هنگام مناجات و نماز یا در زمانی که مداحی میشنوم، روحیات معنوی او به یادم میآید. حاج عبدالله با رفتار و معنویتی که داشت، ما را بهشدت مجذوب خود کرده بود.
پس از عملیات والفجر مقدماتی، به این درک رسیدم که اغلب رزمندگان با عشق عملیات به جبهه میآمدند؛ اما عملیات فقط یک میدان جنگ نبود. برای بسیاری از ما، عملیات راهی بود برای رسیدن به اوج معنویت، به قرب الهی و شهادت. انگیزهی اصلی رزمندگان، نه مقام و موقعیت، بلکه دستیابی به آن مقام معنوی بود که شهادت را وسیلهای برای رسیدن به آن میدانستند.
آنچه خواندید بخشی از مصاحبه ی حاج سعید خاکسار ، راوی و رزمنده گردان تخریب در گفت و گو با خالدین بود . برای مطالعه ی دیگر خاطرات ایشان وارد لینک زیر شوید :