یادم می آید در آن مقطعی که گردان تخریب در منطقه سر پل ذهاب بود ، یک اتاق داشتیم که برای ابوذر بود و اتاق کوچکی هم بود . آنجا مواد پودری و مواد منفجره بود . حاج عبدالله یک کلید هم به من داده بود . اولین باری که به آن اتاق رفتم دیدم که آنجا مواد پودری و حساس طبقه بندی شده بود و به همین دلیل حساسیت بالایی داشت . هر کسی بنا نبود به آنجا رجوع کند . حاج عبدالله آن مواقعی که در پادگان بود و وقت داشت ، به ارتفاعات بازی دراز و دم خشکه برای اعتکاف میرفت و در غاری که آنجا بود مث معتکف میشد . اما اگر کار هایش زیاد بود و مجال اعتکاف در غار را نداشت ، در این اتاق می آمد و به معنویات و خلوت هایش میرسید .
حاج عبدالله یکی از کلید های این اتاق را هم به من داده بود و گفت که اگه خواستی خلوت کنی اینجا بیا . البته ما فقط امروز داریم این خاطرات را روایت می کنیم و باید حسرت آن روزها را بخوریم . حسرت آن روزها را که ما با چه آدمی و با چه انسان بزرگواری حشر و نشر داشتیم ولی از آن کمالات و از آن ویژگی های حاج عبدالله آنطور که باید و شاید ، بهره نبردیم .