یادم هست یک بار با یکی از بچه ها توی موقعیت زاغه خواب بودیم که دیدم یه نفر اومد پیشونی منو ماچ کرد . چشمام رو باز کردم و دیدم شهید حاج عبدالله نوریانه . حاج عبدالله گفت پاشو بریم برای شناسایی . سه نفری راه افتادیم و رفتیم . توی راه ماشینمون خراب شد . بارندگی شده بود ، رودخانه اومده بود بالا و موتور ماشین خیس شده بود و خلاصه خراب شده بود .
اونجا حاج عبدالله گفت : نگران نباشید ! شروع کرد سوره توحید رو خوند . بعد به من گفت استارت بزن ، استارت زدم و ماشین روشن شد و راه افتادیم .
واسه خیلی از کارها همین کار رو میکرد . مثلا موتور برق که روشن نمیشد همین کار رو میکرد . از این دسته کارها از حاج عبدالله زیاد دیده بودیم و ماهم یاد گرفته بودیم . گاهی اوقات هم ما از این کارها میکردیم و جواب میداد .
حاج عبدالله آدمی بود که با لات و لوت ها خیلی خوب بود و همه خیلی دوستش داشتیم . شهید سید محمد زینال حسینی هم همینطور اما سید محمد خودش هم روحیه ی شر و لات داشت .