شهیدامونو همونجا خاک میکردیم

بیست و یک روز محاصره ، بدون آب و غذا و مهمات

  • کد خبر : 3045
بیست و یک روز محاصره ، بدون آب و غذا و مهمات

سال پنجاه و هشت بود که وقتی وارد سنندج شدیم دیدیم درگیری اوج پیدا کرده بود . یه تپه ای بود که بهش میگفتن باشگاه افسران ، تقریبا خوابگاه مانند بود ،که ما اونجا مستقر شده بودیم بالای تپه طوری بود که به همه جا تمرکز داشتیم . عکسشم هست اتفاقا موهامم خیلی بلند بود […]

سال پنجاه و هشت بود که وقتی وارد سنندج شدیم دیدیم درگیری اوج پیدا کرده بود . یه تپه ای بود که بهش میگفتن باشگاه افسران ، تقریبا خوابگاه مانند بود ،که ما اونجا مستقر شده بودیم بالای تپه طوری بود که به همه جا تمرکز داشتیم .

عکسشم هست اتفاقا موهامم خیلی بلند بود اونجا محاصره بودیم که شهید کریمی و سردار رجب زاده و از بچه محلمون هم محسن تقیان بودن .

بیست و یک روز اونجا در محاصره بودیم و نزدیک هشت نفر شهید دادیم . شهیدامونو همونجا خاک میکردیم . آب رو به رومون بسته بودن ، چون بالای تپه بودیم خیلی نمیتونستن کاری بکنن . تنها کاری که کردن آب رو بستن .

درگیریمون خیلی شدید بود .شبا بیشتر میومدن سمتمون چون روزا دید داشتیم بهشون ، مهمات کم و کسر نداشتیم ولی خب روزای آخر دیگه کم آورده بودیم.

ببینید گفتنش شاید بی ادبی باشه . فکر نمیکنم جالب باشه بگم آدم ادرار رو چهار پنج  بار بجوشونه و بخوره …

خیلی درگیریای زیادی داشتیم اونجا ، خیلی میگفتن تسلیم بشید ولی تسلیم نشدیم و وایسادیم که بعدا نیروی کمکی رسید و دیگه تونستیم از محاصره بیایم بیرون…

یک خاطره خنده دار از عملیات والفجر چهار
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3045
  • نویسنده : حاج داوود پاداشی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

10دی
در پیاده روی نباید دستتان در جیبتان باشد
تنبیهی که برای شهید پیام پوررازقی در نظر گرفتم

در پیاده روی نباید دستتان در جیبتان باشد