• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
شهید مجید رضایی ، شهید غلامرضا زند و محسن حدادی

بچه های شر و شیطون گردان به روایت حاج علی اکبر جعفری

  • کد خبر : 3858
بچه های شر و شیطون گردان به روایت حاج علی اکبر جعفری

در گردان تخریب ، سیگار کشیدن ممنوع بود و سیگاری ها رو جذب نمیکردن . شهید مجید رضایی ، تنها کسی بود که آزاد بود در گردان سیگار بکشد . البته نه جلوی جمع ، بلکه می رفت بیابان ، سیگارش را می کشید و بعد می آمد . شهید حاج عبدالله نوریان هم مجید […]

در گردان تخریب ، سیگار کشیدن ممنوع بود و سیگاری ها رو جذب نمیکردن . شهید مجید رضایی ، تنها کسی بود که آزاد بود در گردان سیگار بکشد . البته نه جلوی جمع ، بلکه می رفت بیابان ، سیگارش را می کشید و بعد می آمد . شهید حاج عبدالله نوریان هم مجید رضایی را خیلی دوست داشت . به خاطر این که مجید رضایی آدم رکی بود و خیلی هم بچه ی لوتی مسلکی بود .

من هم بچه شیطونی بودم . یادم هست که حاج آقا تاج آبادی سه چهار بار آمد و ما را نصیحت کرد . بعضی وقت ها هم با ما برخورد می کرد . چون هرکسی در گردان می آمد ، به سمت ما کشیده میشد . البته من حاج آقا تاج آبادی رو خیلی دوستش دارم و عشق من هست . ما یک مقدار شر بودیم ، در حالی که بچه های گردان خیلی معنوی بودند . بعضا می زدند خودشان را می کشتند که بچه های جدید را معنوی کنند . دائم میگفتند که نماز شب بخوانید ،   نماز صبح بخوانید ، نماز ظهر اول وقت بخوانید اما ما اهل این چیز ها نبودیم .

تا یک نیروی جدید هم می آمد سریع با ما رفیق می شد . این بنده خداها هر چی بافته بودند پنبه می شد . بخاطر همین می آمدند و می گفتند این ها را جمع نکنید دور خودتان . اما خب من قبول نمیکردم ، میگفتم به من چه که جمع نکنم دور خودم ؟ من که کسی را جمع نکردم .

اینها هم دائما دستور میدادند و میگفتند با این نگرد با آن نگرد . بعضی ها خیلی با تقوا بودند و ما به ایشان میگفتیم (اتقوا الله) . من یکی از همین اتقوا الله ها را در عملیات ام الرصاص دیدم که ترسیده بود ؛ نشسته بود و قرآن می خواند . می گفتم برو بابا ! الآن اینجا قرآن به چه کار ما می آید ؟ بلند شو بریم جلو …

عملیات کربلای پنج به روایت حاج مسعود تاج آبادی

اتقوا الله ها حافظ قرآن بودند ، می گفتند قرآن همه کاره است . اما ما روحیه معنوی به این صورت نداشتیم .

هنوز هم ما برای بعضی ها مسئله داریم . آن زمان هم مشکل داشتیم . من را نصیحت می کردند که با این و آن نگرد . اگر این ها می آیند ، تو سمتشان نرو ، تحویلشان نگیر . می گفتم به من چه ارتباطی دارد ؟ من سمت این ها نمی روم . می گفتم میترسید اخلاق فاسد ما را آلوده می کنند؟ ما هر چی هستیم همین هستیم . ما که بدتر از این نمی شیم .

اما دیدیم که نه ! این ها دلشان برای من نسوخته ، میخواهند آن ها اینجوری نشوند .

ما خیلی جوان بودیم ، خیلی هم شیطون بودیم ، خیلی شر بودیم . بعضی از کارها و مسئولیت ها را که به ما نمی دادند هم بخاطر همین شر بودنمان بود . میگفتند اگر این مسئولیت را به این بدهیم ، برود و بیاید ، دیگر به قول معروف هیچ خدایی را بنده نمی شود .

البته واقعا در یک سری مسائل اشتباهاتی هم داشتیم و اشتباه می کردیم .

یادم هست یکی از بچه هایی که به تازگی وارد گردان شده بودند ، شهید محسن حدادی بود . خاطرات شهید حدادی را آقای تاج آبادی باید مفصل تعریف کند . قبل از عملیات کربلای پنج ، زمانی که مقر گردان در ام النوشه بود ، شهید محسن حدادی به گردان آمد . آمد با ما رفیق شد . یک روز آمد و گفت : علی اکبر! عملیات چه جوریه ؟ گفتم : هیچی ، میریم عملیات رو انجام می دهیم و کشته می شیم . گفت مثل فیلم های آرنولد هست ؟ گفتم ارنولد چیه؟

با دست خالی سیم خاردار ها را جمع میکرد و انگار درد را نمیفهمید

ایشان آن موقع فیلم های آرنولد و راکی را دیده بود . من فیلم راکی را ندیده بودم . گفتم به این صورت نیست که دو نفر اسلحه بکشند و هم را بزنند . از همه جا می زنند و شما اصلا نمی فهمی از کجا داری میخوری .

شهید حدادی یکی از افرادی بود که به من گفته بودند باهاش نگردم . ما هم دیگه اصلا تحویلشان نمی گرفتیم . این ها افرادی بودند که اصطلاحا مسئله دار بودند اما شهید شدند . از نگاه بعضی ها ، این ها آدم های گمراهی بودند چون شلوارهای ایزی می پوشیدند . مثلا شهید غلامرضا زند تخلفش چه بود ؟ موهایش را بالا می زد و شلوار لی هم پوشیده بود آمده بود . اما عده ای که نمیخوهم امروز اسمشان را ببرم با امثال این شهدا برخورد می کردند و به ما میگفتند سمتشان نرو .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3858
  • نویسنده : حاج علی اکبر جعفری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه