همه چیز نابود شده بود

با خوردن غذای آلوده شیمیایی شدیم

  • کد خبر : 2410
با خوردن غذای آلوده شیمیایی شدیم

در ارتفاعات نزدیک سد عراق یک مقر داشتیم. پشت مان هم قرارگاه تاکتیکی لشکر سید الشهدا بود. چون آن جا قرارگاه بود هواپیما زیاد می امد و بمباران می کرد. و زیر تیغش قرار می گرفت. ما به بچه ها گفته بودیم که یک سنگر انفرادی بکنند. که اگر هواپیما آمد در این سنگر ها […]

در ارتفاعات نزدیک سد عراق یک مقر داشتیم. پشت مان هم قرارگاه تاکتیکی لشکر سید الشهدا بود. چون آن جا قرارگاه بود هواپیما زیاد می امد و بمباران می کرد. و زیر تیغش قرار می گرفت. ما به بچه ها گفته بودیم که یک سنگر انفرادی بکنند. که اگر هواپیما آمد در این سنگر ها بروند. تا تلفات کمتری داشته باشیم. تا اینکه ما از آن مقر رفتیم. ما به خط رفتیم و بچه های دیگری به جای ما آمدند. آقای توانی هم بعداً به خط آمد و یک روزی پیش ما ماند. آن جا آتیش خیلی سنگین بود و هم فضا کم بود. ما برای دستشویی کردن جای خاصی نداشتیم. گونی های سنگر سازی را  تیکه تیکه بریده بودیم و بیرون سنگر می رفتیم و سریع به داخل سنگر بر می گشتیم. خیلی سخت بود. فکر کنم آقای تاج آبادی هم آن جا آمد و با آقای توانی عقب رفتند. ما با تعداد کمتری دو سنگر  در ان جا داشتیم . یکی کنار قرارگاه تاکتیکی بود که بچه های تخریب داشتند و یک سنگر در خط بود که اگر کاری پیش می آمد حاج علی فضلی می گفت این کار را انجام دهید. ما در سنگر عقب بودیم که حاج فضلی بی سیم زد که  مسئول بچه های تخریب بیاد .

در سنگر رفتیم و گفت: چون دشمن این جا احتمال دارد که پاتک بزند. باید جلو را مین گذاری کنیم. گفتیم حاجی مین نداریم. گفت : پایین این ارتفاع مین هست. میدان مین های عراق است آنها را جمع کنید و این جا کاشت کنید. گفتیم : حاجی نیرو نداریم. خلاصه با این سختی ها ما بی سیم زدیم از پایین بچه ها یک سری مین آوردند که ما جلوی بچه های خودمان کار کنیم. یکی ، دو روز بعد از این قضیه حاج علی مجروح شد و ایشان را به عقب بردند. کم کمک تیپ ما آنجا را خالی کرد و بچه های 27 آمدند و اصلاً نیاز نشد که ما مین ها را جلوی بچه ها کار بگذاریم. بچه های لشکر 27 آمدند و جای ما را گرفتند. من با یکی از مسئولین شان آشنا بودیم. گفتم ما که داریم به عقب می رویم، یک سری مین آوردیم این جا که نیاز نشد. اگر شما نیاز دیدید این مین ها هست منتهی بنویسید به شرطی که بچه های شما در پایین این مین ها را به ما تحویل دهند. که بنده خداها این کار را کردند. ما یک چند روزی ماندیم اما خبری نشد. کل تیپ به عقب رفته بودند. فقط ما دو سنگر بچه های تخریب مانده بودیم. کسی هم خبری ندارد . شهید سعید فردوسی پور را پایین فرستادم. گفتم برو عقب و ببین چه خبر است. اصلا کسی می داند که ما این جا هستیم؟!

بررسی دویدن در میدان مین به روایت حاج جعفر طهماسبی

ایشان رفت پایین و بی سیم زد که حاجی این جا همه بچه ها شکلات پیچ شدند و کسی این جا نیست. لشکر هم به عقب رفته. ما کار خاصی نداشتیم و جانشین مان لشکر 27 شده بود و در فکر این بودم که چکار کنیم. تصمیم گرفتم که ما هم پایین برویم. ما از کنار قایق ها عقب امدیم و به قرارگاه قبلی خودمان رسیدیم. همه چی نابود شده بود. چادرها خراب شده بودند. وسایل از هم پاشیده بودند. هر چی حیوان آن اطراف بود هم مرده بود. مثل موش، مار و حیوانات دیگر. مشخص بود که این جا شیمیایی شده بود. به مسیرمان ادامه دادیم بعد از یک ساعت پیاده روی ،یک  تویوتا دیدیم و گفتیم ما را به عقب ببر. و ما هم سوار شدیم. در مسیر ماشین آقای خنده جامی را دیدیم. ایستادیم و سلام و احوالپرسی کردیم. گفت که ما را حاج مجید فرستاده که بچه ها در خط هستند و من سراغ آنها می روم. ما متوجه شدیم که بچه هایی که اینجا بودند بر اثر شیمیایی اکثراً شهید شدند. و عده ای مجروح شده بدند . مقر بی ار ای را شیمیایی شده و همه در تهران در  بیمارستان هستند. و فقط ما مانده بودیم. ما هم که نه غذایی داشتیم و نه چیزی.  به شهر بیاره عراق امدیم . آقای خنده جام هم گفت : حاج مجید مطیعیان (فرمانده گردان) گفته که شما را به عقب ببرم.

سنگر تدارکات خراب شده بود اما گرسنه بودیم و چاره ای نداشتیم. سوسیس های مارتادلا همین طوری افتاده بود ما هم با سرنیزه برداشتیم و سوسیس ها را خالی کردیم و خلاصه خوردیم و سیر شدیم. گفتیم حداقل اگر قرار است بمیریم با شکم سیر بمیریم. آنها شیمیایی بودند. ما خیلی درگیر نشدیم . مقدار خیلی پایینی شیمیایی شدیم. یک حمام آن جا مخصوص شیمیایی ها بود که لباس هایمان را گرفتند و با لباس های خاصی از حمام بیرون امدیم. با همان لباس ها تا تهران امدیم. در بیمارستان بستری شدیم

چهل و پنج روزی که حاج پرویز معصومی در گردان تخریب بود
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2410
  • نویسنده : حاج ناصر اسماعیل یزدی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

17آذر
مسئول چای گردان تخریب ، شهید اصغر رحیمی
دفاع مقدس سراسر درس و آموزه بود

مسئول چای گردان تخریب ، شهید اصغر رحیمی

23آبان
من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …
ماجرای یک بگومگو بین شهید حاج رسول و شهید سید محمد

من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …

23آبان
تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی
اعتکاف در غار ارتفاعات بازی دراز

تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی