سید مجتبی خیلی دوست داشت که عملیات برود. سید محمد نمی گذشت. ظاهراً تعهدی به پدر و مادرش داده بود. یک روز با حالت التماس و زاری امد که به داداشم سید محمد بگو من را به عملیات بفرستد. گفتم من می گویم اما نمی دانم چقدر اثر کند. من صحبت کردم اما نمی دانم اثر کرد یا اثر نکردو چون سید محمد برنامه های خودش را داشت. به حرف کسی خیلی گوش نمی داد. اولین عملیاتی که سید محمد اجازه داد که سید مجتبی برود همان جا شهید شد. این چیزی بود که از آقا مجتبی داشتیم.
شب_عروسی شهید محمود بهرامی
ازسمت راست
شهید سید مجتبی زینال حسینی
سید مصطفی زینال حسینی
شهید محمود بهرامی
شهید سید محمد زینال حسینی
شهید سراجی
شهید آقا صادقی